Part 26

308 56 6
                                    

_میخای بریم بیرون؟؟؟

+نامجونی گفته چندروز تو خونه بمونم.. خوشحالم ک اومدی

_نمیدونی چقد دلم برات تنگ شده بود بیبی بر کیوتم

محکم تهیونگ و گرفت تو بغلش و مثل تمام دوساعت پیش چلوندش

+اخ کوکی اروم

_اصن نمیدونی چقد دلم بغلتو میخاست

+میدونم... من خیلی خیلی دلم برات تنگ شده بود..

_گشنت نیس؟؟ بیا باهم اشپزی کنیم

+واقعا؟؟؟؟ اوو منو بزار زمین کوکییی

تهیونگ و براید اسلاید بغلش کرده بود و سمت اشپزخونه میرفتن میخاس با تهیونگش اشپری کنه. میخاس بیرون بره.. خرید کنه.. میخاس خاطره های قشنگ بسازه.. میدونس ک نمیتونه بمونه.. پس میخاست اونقد خاطره های قشنگ داشته باشه

تهیونگ و رو میز گذاشت و کتاب اشپزی رو باز کرد

_غذا مورد علاقت؟

+ام نودل؟؟؟.

_نودل؟؟؟

+یه غذای کره ای ک....

جونگ کوک با دیدن توضیح تهیونگ خنده ای کرد و صورتشو زیر بوسه هاش گرفت

_میدونم نودل چیه کیوتی بخاطر راحت درست شدنش دوسش داری؟؟؟ برات استیک درست میکنم توعم میتونی با بوسیدنم تشویقم کنی هوم؟؟

تهیونگ بوسه محکمی رو لبای کوک زد

+لطفا اب دار باشه سراشپز

_بوست اونقدم ابدار نبود تهیونگ شی لطفا دوباره تلاش کن

تهیونگ لبخند مستطیلی زد و دو طرف صورت کوک و گرفت و لباش و کوبوند رو لباش کوک با زبونش بوسه رو به دست گرفت پهلو های تهیونگ و نوازش می‌کرد به خودش فشارش میداد از هم دور شدن که نفس بگیرن که کوک جیمین و یونگی رو دید جیمین دوربین به دست و یونگی با اخمای درهم

_اه.. هه هه سلام.. هیونگ...

تهیونگ با حرف جیمین برگشت و با اخمای یونگی رو به رو شد اخرین چیزی که میخاس عصبانیت یونگی بود با دیدن تان ترجیح داد از اونجا دور شه ولی کوک چی؟ نگاهی به کوک انداخت وفتی نگاه مطمئنشو دید رفت سمت تان و رفتن داخل حیاط

=معلومه داری چ غلطی میکنی؟؟؟

*یونگی

جیمین بازو یونگی رو محکم گرفت و نگاه مطئنی به کوک انداخت هیچ پشیمونی یا ناراحتی تو نگاهش نبود و این جیمین و خوشحال می‌کرد

=تو میدونی که قرار نیست اینجا بمونی فقط داری تهیونگ وابسته خودت میکنی تهیونگ تازه داشت با نبودت....

*یونگیا زیاده روی نکن جونگ کوک هرجا بره تهیونگم میبره رابطشونم رابطه شرتی نیست و جفتشون همو دوست دارن نمیتونی جلوشون و بگیری

••My Baby Boy••Donde viven las historias. Descúbrelo ahora