Kook:)
با صدای دوباره گریه جیمین بهش نگا کردم
+گفدم حالش خوبه
_هق... اون تیر.. هق خورده..
+ولی حالش خوبه
_تو.. هق.. نمیتونی درک.. هق.. کنی.. تهیونگ تیر.. هق.. هق.. نخورده... هق
_اونا... اونا نمیزارن من.. هق.. هق..هق..برم پیشش
+جیمینا بیا اینجا
_ننهههه من یونگیمو میخوااممم من تازه پیداش کررررددممممم
*تق تق
+بله؟
=منم
+بیا تو هوپی
=سلامم
_هووپپیی حالش خوبه؟؟؟؟ خیلی درد داره؟؟؟؟ ازم عصبیه؟؟؟؟ نام... نامزدش رسیده؟؟؟ باباش نمیزاره من ببینمش بگو ک حالش خوبه
=اروم باش جیمین اومدم بهت ی چیزی بگم
_هق.... هق.. هق..
=یونگی داره برمیگرده کر.....
_ننننهههههههههه😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
+شوخی میکنی؟؟؟
=قرار بود نامجون بگه اما ب خاطر کارای تهیونگ نتونس... لطفا بزار صحبت کنم
_😭😭😭😭😭😭😭😭
_چرا... چرا باباش نمیزاره ببینمش؟؟ من اصن باباشو نمیشناسم
=تو باید از مامانت بپرسی ک مین یونگی کیه من فقط بهت بگم ک یونگی دوست داره و میدونم ک توعم دوسش داری
بعد این حرف هوپ حتی گریه جیمینم قط شده بود با تعجب ب هوپ زل زده بود
_او..اونم منو. دوس داره؟؟؟؟.. من توهم نزدم؟؟؟ کوک.. کوکی من بیدارم؟؟؟
دوباره بغض کرد
_من میخوام ببییننممشششششششش😭😭😭😭😭
+جیهوپ تو باید بگی ک چرا بابا یونگ نمیزاره جیمین نزدیک یونگ بشه
=من واقعا نمیتونم اینو توضیح بدم.. اومدم ازتون خدافظی کنم.. و اینو ب جیمین بدم
ی نامه از جیبش دراورد گذاشت جلو جیمین
=ما امشب پرواز داریم یونگ با من و نامزدش میاد بیا قبل رفتن ببینش باباش نیس
=خداحافظ بچه ها
+مراقب خودتون باشین
بعد از خداحافظیو کارای کلیشه ایش من موندم و گریه های موچیم
+بلندشو بریم بیرون
_جونگ کوک
+جانم
_من یادم بود..
+چیو؟؟؟
_من میدونسم یونگی دوست بچگیامه.. نتونسم بهش بگم چون فکر میکردم اون منو یادش نمیاد..