تهیونگ و کوک بعد حدود نیم ساعت به پیشنهاد کوک راهی بیرون شدن و تمام التماسای جین برای رفتن ب خرید و نادیده گرفتن
کوک قبلن تو تلویزیون یه رستوران خیلی معروف دیده بود که محل خیلی قشنگی داشت.. با این ک رستوران تو ی محل قدیمی بود
ولی کاملن مدرن و نو بود تمام رستوران شیشه ای بود و قسمت های دیوارش پر از نقاشی و نامه بود حقیقا کوک میخاس اونجا برای آیندش نامه بنویسه و چندین سال دیگ که با تهیونگ میاد اونارو بخونن و تو خنده هاب هم گم شننظرشو به تهیونگ گفت و با استقبال گرمی رو به رو شد
دیدن لبخند لبخند مستطیلی تهیونگ میتونست به تنهایی زندگی به زندگیش رنگ و بوی دیگه ای بدهباهم وارد فضای چوبی و شیشه ای اون رستوران شدند
تهیونگ نفس عمیقی کشید و به فشار کمی ک کوک به دستش وارد میکرد توجه کرد
میتونس استرس و تو چشما و حرکات کوک تشخیص بده
درکشم میکرد
این ک بیای تو کشور خودت جایی ک همه ب زبون تو حرف میزنن همونقد ک لذت بخشه ترسناکم هستکوک_ته من خیلی از اداب و رسوم اینجا خبر ندارم اگر چیزی هست که باید بدونم بهم گوشزد کن
تهیونگ با همون لبخند سرشو تکون داد و سمت دیواری ک نامه ها بهش چسبیده بودن رفتن
هرکدومشون پشت به اون یکی درحال نوشتن نامه خودش بود هیچکدومشون نمیخاسن اون یکی ببینه و به تصمیم هم احترام گذاشتن
بعد چسبوندن نامه هاشون برای ایندشون با کنجکاوی ک نشون نمیدادن سمت اتاق خصوصی رفتن و جلوی هم دیگه نشستن
ته_برنامت چیه؟
کوک_چی؟ برنامه چیم؟
تهیونگ خنده کوتاهی کرد و برای خودش و کوک آب ریخت
همونطور ک لیوان نزدیک لبش میکرد گفته_جونگکوکا رفتارم بچه گونس واقعا ک بچه نیسم تو نمیتونی اینجا بمونی برنامت چیه؟
کوک_ام.. خب... (سریع لیوان و یک نفس خورد و نفس عمیقی کشید) من یه جورایی دزدکی اومدم.. درس مثل پسر بچه ننری ک بدون اجازه مادرشون رفته دوچرخه سواری.. میدونم الان چی فکر میکنی تهیونگا.. ولی من اینطوری بزرگ شدم و الان دارم سعی میکنم درستش کنم دوست دارم کنارت بمونم کنارت خوشحال باشم کنارت زندگی کنم.. اما میدونی ک باید برگردم.. کارامو انجام میدم و سریع برمیگردم پیش تو نمیزارم نبودمو حس کنی.. قول میدم..
تهیونگ لبخند مهربونی زد و دستش و رو لپ کوک گذاش
تهیونگ _میدونم که بهش عمل میکنی
از یقه کوک گرف و کشید سمت خودش اگه میخاس به کوک بسپره قرار بود مثل راحبه ها بمیره پس ترجیح میداد خودش دست به کار شه
لباشو کوبوند به لبای کوک و چشماشو در مقابل چشمای گشاد شده کوک بستوقتی به خودش اومد سریع تر و ماهرانه تر با تهیونگ همراهی کرد
دستش وارد موهای تهیونگ شد قبل از این ک بخاد موهای تهیونگ و اسیر مشتش کنه در بعد تقه ای باز شد و اون دو جدا شدند
و به پسری ک با لپای قرمز غذاهاشونو جلوشون میزاشت زل زدن
بعد رفتن پسرک خجالت زده جفتشون بلند زدن زیر خندهبا خنده و شوخی و صحبت های معمولی ناهارشونو تموم کردن
ته_ به جین هیونگ بگو اماده شه بریم خرید مطمئنم دلش خرید کره ای میخاد
کوک_خرید کره ای؟؟ چه فرقی دارن؟
ته_فرقی ندارن فقط اینجا کیوت تره تا من حساب میکنم بهش زنگ بزن
کوک_ نه نه تهیونگا تو نمیتونی...
با بسته شدن در تو صورتش حرفش نصفه موند با تموم سرعت کفشاشو پوشید و دقیقا قبل این ک تهیونگ کارتشو بکشه کارت و ازش دزدید نفس عمیقی کشید
و همونطور ک سینش تند تند بالا پایین میشد کارت خودشو دراورد و کشید و رمزشو زدتهیونگ _این دیگ چی بود کوک؟؟
کوک_دوست دارم
~~~~~~~~~
با جین راهی مرکز خرید بزرگی شدند و تو سکوت به غرغرای جین درمورد یونگی و جیمین گوش میدادند
جین_همون موقع ک گفتم باید میرفتیم خرید اونا ک میدونستن باید برن تمرین چرا زودتر نگفتن ک بریم خرید؟ الان ینی چی اخه
کوک_جین نبودشون خرید تورو ک بهم نزده
جین_نه ولی من یک ساعت خونه تنها بودم
تهیونگ_متاسفم هیونگی
جین سفت تهیونگ تو بغلش چلوند و موهاشو بهم ریخت و با خوشحالی به کوک حسود نگاه کرد و بیشتر موهای تهیونگ و بهم ریخت و خنده بلندی کرد و ازشون جلو تر راه افتاد
کوک همونطور ک تهیونگ و برمیگردوند تو بغلش موهاشو مرتب میکرد با صدای چیلیکی سمت جین دوربین به دست برگشتن که دوباره با خوشحالی راهی مغازه های دیگ شده بود
~~~~~~~~~~~
*گوش بده جیمین چرا حواست نیست؟؟؟؟
جیمین با صدای مدیربرنامش حواسشو از یونگی گرفت و به اون مرد عصبی داد
جیمین_جان؟
مدیر برنامش نفس عمیقی کشید و برگشت طرف یونگی تا ببینه دقیقا چی اینقد دیدنیه و با یونگی رو به رو شد که با دقت درحال خوندن برگه هایی بود و چند دقیقه یه بار دستشو وارد موهاش میکرد و به بالا هدایتشون میکرد به جیمین حق میداد
اون مرد واقعا دیدنی بودجیمین _اهم اون مال منه
مدیر_ اوومم یه استراحت کوچیک بکن
جیمین منتظر همین حرف بود با خوشحالی سمت یونگی رفت و نگاهی به برگه های دستش انداخت با دیدن متنای اهنگاش لبخندی زد
جیمین _ چطورن؟ تاحالا گوششون دادی؟
یونگی_تاحالا گوش ندادم ولی قشنگن تنظیمشون کار خودته؟
جیمین_نه فقط نوشتن و خوندشون کار منه
جیمین قبلنم یونگی و اینقد جدی دیده بود ولی نمیدونس چرا این دفعه اینقد براش جذاب بود
جیمین_البوم بعدیمو تو به عهده میگیری؟؟
یونگی با لذت به جیمین نگاه کرد به قدری جذاب گفته بود که یونگی حتی اگ خیلیم سرش شلوغ باشه نمیتونس نه بگه
یونگی_حتما جیمینا
مدیر_جیمینا بیا ادامه بدیم
جیمین بعد گذاشتن بوسه ای رو لبای یونگی دنبال مدیر برنامش راه افتاد
یونگی خنده لثه ای به ذوق جیمین کرد و بلند شد تا زنگی به مدیر برنامش بزنه و تصمیم جیمین و بهش بگه
***********
********
****