Part 30

230 49 2
                                    

تهیونگ و کوک بعد حدود نیم ساعت به پیشنهاد کوک راهی بیرون شدن و تمام التماسای جین برای رفتن ب خرید و نادیده گرفتن
کوک قبلن تو تلویزیون یه رستوران خیلی معروف دیده بود که محل خیلی قشنگی داشت.. با این ک رستوران تو ی محل قدیمی بود
ولی کاملن مدرن و نو بود تمام رستوران شیشه ای بود و قسمت های دیوارش پر از نقاشی و نامه بود حقیقا کوک میخاس اونجا برای آیندش نامه بنویسه و چندین سال دیگ که با تهیونگ میاد اونارو بخونن و تو خنده هاب هم گم شن

نظرشو به تهیونگ گفت و با استقبال گرمی رو به رو شد
دیدن لبخند لبخند مستطیلی تهیونگ میتونست به تنهایی زندگی به زندگیش رنگ و بوی دیگه ای بده

باهم وارد فضای چوبی و شیشه ای اون رستوران شدند
تهیونگ نفس عمیقی کشید و به فشار کمی ک کوک به دستش وارد می‌کرد توجه کرد
میتونس استرس و تو چشما و حرکات کوک تشخیص بده
درکشم میکرد
این ک بیای تو کشور خودت جایی ک همه ب زبون تو حرف میزنن همونقد ک لذت بخشه ترسناکم هست

کوک_ته من خیلی از اداب و رسوم اینجا خبر ندارم اگر چیزی هست که باید بدونم بهم گوشزد کن

تهیونگ با همون لبخند سرشو تکون داد و سمت دیواری ک نامه ها بهش چسبیده بودن رفتن

هرکدومشون پشت به اون یکی درحال نوشتن نامه خودش بود هیچکدومشون نمیخاسن اون یکی ببینه و به تصمیم هم احترام گذاشتن

بعد چسبوندن نامه هاشون برای ایندشون با کنجکاوی ک نشون نمیدادن سمت اتاق خصوصی رفتن و جلوی هم دیگه نشستن

ته_برنامت چیه؟

کوک_چی؟ برنامه چیم؟

تهیونگ خنده کوتاهی کرد و برای خودش و کوک آب ریخت
همونطور ک لیوان نزدیک لبش میکرد گف

ته_جونگ‌کوکا رفتارم بچه گونس واقعا ک بچه نیسم تو نمیتونی اینجا بمونی برنامت چیه؟

کوک_ام.. خب... (سریع لیوان و یک نفس خورد و نفس عمیقی کشید) من یه جورایی دزدکی اومدم.. درس مثل پسر بچه ننری ک بدون اجازه مادرشون رفته دوچرخه سواری.. میدونم الان چی فکر میکنی تهیونگا.. ولی من اینطوری بزرگ شدم و الان دارم سعی میکنم درستش کنم دوست دارم کنارت بمونم کنارت خوشحال باشم کنارت زندگی کنم.. اما میدونی ک باید برگردم.. کارامو انجام میدم و سریع برمیگردم پیش تو نمیزارم نبودمو حس کنی.. قول میدم..

تهیونگ لبخند مهربونی زد و دستش و رو لپ کوک گذاش

تهیونگ _میدونم که بهش عمل میکنی

از یقه کوک گرف و کشید سمت  خودش اگه میخاس به کوک بسپره قرار بود مثل راحبه ها بمیره پس ترجیح میداد خودش دست به کار شه
لباشو کوبوند به لبای کوک و چشماشو در مقابل چشمای گشاد شده کوک بست

وقتی به خودش اومد سریع تر و ماهرانه تر با تهیونگ همراهی کرد
دستش وارد موهای تهیونگ شد قبل از این ک بخاد موهای تهیونگ و اسیر مشتش کنه در بعد تقه ای باز شد و اون دو جدا شدند
و به پسری ک با لپای قرمز غذاهاشونو جلوشون میزاشت زل زدن
بعد رفتن پسرک خجالت زده جفتشون بلند زدن زیر خنده

با خنده و شوخی و صحبت های معمولی ناهارشونو تموم کردن

ته_ به جین هیونگ بگو اماده شه بریم خرید مطمئنم دلش خرید کره ای میخاد

کوک_خرید کره ای؟؟ چه فرقی دارن؟

ته_فرقی ندارن فقط اینجا کیوت تره تا من حساب میکنم بهش زنگ بزن

کوک_ نه نه تهیونگا تو نمیتونی...

با بسته شدن در تو صورتش حرفش نصفه موند با تموم سرعت کفشاشو پوشید و دقیقا قبل این ک تهیونگ کارتشو بکشه کارت و ازش دزدید نفس عمیقی کشید
و همونطور ک سینش تند تند بالا پایین میشد کارت خودشو دراورد و کشید و رمزشو زد

تهیونگ _این دیگ چی بود کوک؟؟

کوک_دوست دارم

~~~~~~~~~

با جین راهی مرکز خرید بزرگی شدند و تو سکوت به غرغرای جین درمورد یونگی و جیمین گوش میدادند

جین_همون موقع ک گفتم باید میرفتیم خرید اونا ک میدونستن باید برن تمرین چرا زودتر نگفتن ک بریم خرید؟ الان ینی چی اخه

کوک_جین نبودشون خرید تورو ک بهم نزده

جین_نه ولی من یک ساعت خونه تنها بودم

تهیونگ_متاسفم هیونگی

جین سفت تهیونگ تو بغلش چلوند و موهاشو بهم ریخت و با خوشحالی به کوک حسود نگاه کرد و بیشتر موهای تهیونگ و بهم ریخت و خنده بلندی کرد و ازشون جلو تر راه افتاد

کوک همونطور ک تهیونگ و برمیگردوند تو بغلش موهاشو مرتب می‌کرد با صدای چیلیکی سمت جین دوربین به دست برگشتن که دوباره با خوشحالی راهی مغازه های دیگ شده بود

~~~~~~~~~~~

*گوش بده جیمین چرا حواست نیست؟؟؟؟

جیمین با صدای مدیربرنامش حواسشو از یونگی گرفت و به اون مرد عصبی داد

جیمین_جان؟

مدیر برنامش نفس عمیقی کشید و برگشت طرف یونگی تا ببینه دقیقا چی اینقد دیدنیه و با یونگی رو به رو شد که با دقت درحال خوندن برگه هایی بود و چند دقیقه یه بار دستشو وارد موهاش میکرد و به بالا هدایتشون میکرد به جیمین حق میداد
اون مرد واقعا دیدنی بود

جیمین _اهم اون مال منه

مدیر_ اوومم یه استراحت کوچیک بکن

جیمین منتظر همین حرف بود  با خوشحالی سمت یونگی رفت و نگاهی به برگه های دستش انداخت با دیدن متنای اهنگاش لبخندی زد

جیمین _ چطورن؟ تاحالا گوششون دادی؟

یونگی_تاحالا گوش ندادم ولی قشنگن تنظیمشون کار خودته؟

جیمین_نه فقط نوشتن و خوندشون کار منه

جیمین قبلنم یونگی و اینقد جدی دیده بود ولی نمیدونس چرا این دفعه اینقد براش جذاب بود

جیمین_البوم بعدیمو تو به عهده میگیری؟؟

یونگی با لذت به جیمین نگاه کرد به قدری جذاب گفته بود که یونگی حتی اگ خیلیم سرش شلوغ باشه نمیتونس نه بگه

یونگی_حتما جیمینا

مدیر_جیمینا بیا ادامه بدیم

جیمین بعد گذاشتن بوسه ای رو لبای یونگی دنبال مدیر برنامش راه افتاد

یونگی خنده لثه ای به ذوق جیمین کرد و بلند شد تا زنگی به مدیر برنامش بزنه و تصمیم جیمین و بهش بگه

***********
********
****

••My Baby Boy••Où les histoires vivent. Découvrez maintenant