سوال اشتباه

781 252 85
                                    

فصل دوم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

فصل دوم

نفس عمیقی کشید و به داخل سالن باز گشت.

حقیقتا تا حدودی انتظار رفتاری متفاوت را از جانب ییبو داشت؛ مثلا دست انداختن، کنایه زدن و مواردی شبیه به این. اما تمام آن افکار و انتظار ها اشتباه از آب در آمدند.

باز هم همین مورد باعث ترسش شده بود ولی برایش جالب بود که این بار از حضور آن آلفا آن هم در تنهایی، احساس ترس نداشت!

ییبو قصد داشت که در حیاط صمیمی تر و خیلی بهتر با جان بر خورد کند اما این مسئله را به عنوان اولین دیدار صمیمانشان، قبول نداشت چون باز می ترسید که وحشت جان را بر انگیزد و نتیجه ی عکس بگیرد.

اسم آن آلفا را فراموش کرده بود و هر چه به ذهنش فشار می آورد چیزی یادش نمی آمد چون آن روزی که در باشگاه همدیگر را دیدند استاد فوشی اسمش را صدا زده بود اما جان توجهی به نام او نکرده بود.

به داخل سالن بازگشت، روی صندلی اش نشست و با تردید، به آرامی سرش را به سمت ییبو چرخاند و او را در حالی که اخم محوی روی صورتش داشت و با گوشی اش کار میکرد، دید!

جان در ذهنش به خودش تشر زد: بی جنبه، به چی نگاه می‌کنی؟!...نکنه یادت رفته اون آلفا کی بوده؟؟

به راستی که ییبو با رفتار متفاوتش، تمام حساب کتاب های ذهن جان را به هم ریخته بود!

رقص شروع شد و هر کس با جفت یا یار خود به وسط سالن می آمد و می رقصید.

هوک هم به همراه همسر جدیدش به محل رقص آمد و شروع به حرکت کرد.

موسیقی آرام و عاشقانه ای بود.

نمی دانست چرا دقایقی را همان طور به آن صحنه زل زده بود تا این که ناخودآگاه سرش را بر گرداند و دوباره با ییبو چشم تو چشم شد. ییبو باز با همان نگاه نسبتا ملایمش به جان نگاه می کرد!

ییبو اگر جلوی خودش را نمی گرفت می توانست تا ساعت ها به چشمان درشت و سیاه آن امگای جذاب خیره شود اما با تمام قدرتی که داشت نگاهش را اسیر قل و زنجیر کرد و به آرامی سرش را بر گرداند.

ییبو با خودش فکر می کرد که او و جان الان رسما برادر های ناتنی یکدیگر محسوب می شوند!!!

به راستی که از کلمه ی «برادر» متنفر شده بود!

 OK (Completed)Where stories live. Discover now