تجاوز

1.1K 282 212
                                    

جان: اما...اما با اون آلفا چیکار کنم؟؟

چنگ: منظورت چیه چیکار کنی؟؟ نکنه بابات میخواد اونا خونه ی شما زندگی‌ کنن؟؟

جان با وحشت گفت: وای نه! مگه میشه اینجور چیزی؟؟

چن: راست میگه عهد بوق تموم شده!!!

چنگ: تو تا حد امکان اونو نادیده بگیر و اصلا بهش توجهی نکن...باهاش خشک و جدی باش اما دشمن نه.

چن: ببینم دیروز اون آلفا رو با پدرت دیدی؟؟

جان سرش را تکان داد: آره، با مادرش خونمون بودن.

چن با ناباوری گفت: خدای من!

چنگ: مهم نیست، جان نباید خودشو ببازه...در حال حاضر این سه کارو بکن...شماره ی یک، درستو بخون و از بهترین شاگردا باش...شماره ی دو، اعتماد به نفست رو بالا ببر و خودتو قبول داشته باش.

چن: من کمکت میکنم جان...ما با همیم، ما مثل همیم!

جان لبخند زد: ممنون چن!

چنگ: خوب مورد یک من هم هستم اگه خواستی توی‌ درسات کمکت میکنم و مورد دو هم چن کنارته...و شماره ی سه، بی توجهی مطلق به اون آلفا...از هر دعوا و درگیری باهاش دوری کن...اصلا بهش نگاه نکن و باهاش کلام به کلام نشو، تاکید میکنم هـیـچـوقـت!

جان سرش را تکان داد: باشه، سعیمو میکنم‌.

چنگ با آرامش نفسش را بیرون داد: حالا آبمیوه هاتونو بخورین، گرم میشه.

چه حسی پیدا می کنید اگر بگویم آن آلفا در طول این مسیر، از مدرسه تا پارک صورتی جان را تعقیب کرده بود و الان در حالی که کمی عقب تر به درختی تکیه داده بود تمام صحبتهای آن سه نفر را شنیده بود؟!

نگاه نکردن؟
بی اهمیت بودن؟
هم کلام نشدن؟
نادیده گرفتن؟؟

ییبو تمام این ها را شنید؛ این که چنگ و چن چطور به جان می گفتند که خیلی راحت او را نادیده بگیرد!

دندان هایش را روی هم فشار می داد، ناخن هایش را با خشم روی تنه ی درخت می کشید و ردش را روی درخت به جا می گذاشت.

زیر لب با خشم تمام زمزمه کرد: هه!...که میخوای...منو نادیده بگیری؟! نشونت میدم!!!

بقیه ی مسیر را با قدم هایی آرام طی کردند. چن و چنگ او را تا خانه اش همراهی می‌کردند.

چن دستش را دور گردن جان انداخت و زمزمه وار با نگرانی پرسید: حالت بهتر شد؟...سبک تر شدی؟؟

جان لبخند بی‌رمقی زد و سرش را تکان داد: اوهوم، ممنون.

چن: هیچ وقت چیزیو درونت نگه ندار و به ما بگو...کمکت میکنیم، ما دوستاتیم...ما به درد همین شرایط میخوریم!

لبخند جان عمیق تر شد: ممنون چن، ممنون چنگ.

چنگ: قابلتو نداشت، چن راست میگه...ما همیشه واست وقت داریم...مشکلتو با ما درمیون بزار، کمکت میکنیم.

 OK (Completed)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon