فصل چهارم
آن روز را تماما در خانه ماند؛ چرا که بعد از اتفاقات مراقبه و کابوس شب قبل، وضعیت روحی اش بسیار آشفته شده بود.
برای آن که تمام آن صحنه ها و حرف ها را به فراموشی بسپارد تا امکان خودش را با تماس های تلفنی و کتاب های الکترونیکی اش مشغول کرد.
از آن گذشته، فردا شب دور آخر بازی پوکر آغاز می شد و استرس آن بازی را هم متحمل شده بود.
متاسفانه آن روز چنگ و چن از دیدن جان محروم شدند.
چنگ با پیگیری های متعدد از مهندسان و اشخاصی که با جان در ارتباط بودند توانست بفهمد که او مدتی را در شرکت لاکهید مارتین به کار در بخش پروژه های آزمایشی و ارزیابی عملکرد سلاح مشغول بوده است.
چن که این ها را از چنگ شنید از فرط تعجب دهانش باز مانده بود!
باور کردن حقیقت هایی که در مورد جان وجود داشت، برای هر دوشان سخت بود؛ به گونه ای که هر دوی آن ها بار ها به شخص مذکور شک کردند که شاید او یک شیائو جان دیگر است!
شب تورنمنت فرا رسید.
آن روز، حال جان بهتر شده بود و بر خلاف روز قبل که مدام تصاویر تجربیاتش در ذهنش بیدار می شدند، امروز دیگر اثری از آن ها نبود.
جان روی تختش با تمرکز کامل، چهار زانو نشسته بود؛ در حالی که یئونگ و سانگ روی کاناپه و جلوی تلویزیون مشغول تماشای فیلم و تناول تنقلات بودند!
جان گاهی در دلش حسرت می خورد که یئونگ به حدی در بازی حرفه ای هست که نیازی به تمرکز کردن و یا سکوت مطلق ندارد.
اما جان که از نقشه ی اصلی یئونگ با خبر نبود!
یئونگ از اتاق پذیرایی جان را صدا زد: جان؟!...بیا فیلم ببین...این خیلی باحاله!!!
جان با چهره ی سردرگمش جمله ی یئونگ را با خودش تحلیل می کرد که او واقعا چه منظوری دارد؟!
جدی است یا تنها به جهت مزاح این گونه صحبت می کند؟!
بالاخره لحظات سخت انتظار به پایان رسید و بازی شروع شد.
یئونگ اولین حرکت را انجام داد.
و جان بعد از یئونگ کارتش را رو کرد.
YOU ARE READING
OK (Completed)
Fanfictionداستان یه امگا که به خاطر اشتباه و اجبار خانواده ی آلفای مورد علاقش همه فکر می کنن که کشته شده! امگا خودشو از خانوادش و آلفاش دور می کنه که بعد از چند سال برگرده و ازش انتقام بگیره... چون آلفا بهش گفته بود من نمی تونم تو رو جفت خودم بدونم چون تو نمی...