2

283 55 4
                                    

پلک هاش رو به سختی کمی از هم فاصله داد انگار بهشون وزنه وصل کرده بودن

بدنش به شدت درد میکرد

ناله ای از روی درد کرد و روی مبل نشست

هنوز توی اتاق ییبو بود ولی کسی توی اتاق نبود

نگاهی به ساعت انداخت وقت اداری تموم شده بود

دیگه اینجا کاری نداشت

از اتاق بیرون زد

نمیتونست تعادلشو حفظ کنه و مثل ادمای مست تلو تلو میخورد

سکوتِ حاکم ، نشون میداد کسی توی شرکت نیست

به سمت در ورودی رفت

چند بار دستگیره رو بالا پایین کرد ولی در باز نشد

اهی کشید و چند بار به در مشت زد

سرش گیج میرفت و به سختی روی پاش ایستاده بود

صدایی از پشت سرش اومد

ییبو: چیشده؟ چرا سر و صدا میکنی؟

ژان برگشت ، ییبو درست پشت سرش ایستاده بود

قبل از اینکه بتونه جوابشو بده چشماش سیاهی رفت و روی زمین افتاد

ییبو هوفی کشید و به سمتش رفت

با پشت دست ضربه ای به صورتش زد

ضربه اش تقریبا قوی بود ولی ژان بیدار نشد

دوباره ضربه زد ، لبخند ژان شوکه اش کرد

دوباره به چهره غرق خوابش نگاه کرد

ینی میتونه این همون شخص باشه؟

این همه شباهت بیش از حد عجیب بود

قفل درو باز کرد و ژان رو توی اغوش کشید نمیتونست همونجا ولش کنه

نگاهش رو به گونه های سرخ شدش دوخت

لبهای قزمزش به ییبو چشمک میزد

ژان رو با احتیاط توی ماشین گذاشت و کلید رو به نگهبان داد تا در شرکتو قفل کنه

بعد از انجام سفارشات لازم به نگهبان توی ماشین کنار ژان نشست

کمی عرق کرده بود و موهاش به پیشونیش چسبیده بود

لبای خشکش بی رنگ بود و نیمه باز

ییبو لعنتی گفت و ماشینو روشن کرد به سرعت به سمت خونش رفت

توی راه با پزشکی که همیشه به زخمی های باندشون رسیدگی میکرد تماس گرفت

ییبو: جی یانگ سریع بیا خونم

جی یانگ نگران گفت: دوباره زخمی شدی؟ توی این ماه این پنجمین باره

بدش میومد کاراشو توضیح بده با این حال با لحن کلافه گفت: نه من خوبم یه نفر ... ینی یکی از اعضای باند حالش خوب نیست

Asir Where stories live. Discover now