18

133 27 0
                                    

 ییبو: کجا رفته بودی؟

در حالی که پیراهنش رو با تیشرت ابی رنگ عوض میکرد گفت: رفتم رستوران یه چیزی بخورم

ییبو اهانی گفت و سکوت کرد

اگه فقط یه غذا خوردن ساده بود چرا سعی کرده بود بادیگاردا رو بپیچونه؟

شاید هم فقط فکر کرده یه ماشینه که تعقیبش کرده؟

ولی اگه همه چیزو یادش اومده باشه چی؟

ولی اگه یادش میومد به جای اینکه بزاره باهاش سکس کنم فرار میکرد درسته؟

ولی قبلا هم به خاطر اطلاعات باهام خوابیده پس چه تضمینیه که یادش نیومده باشه؟

ولی ولی ولی...

مشتی به دیوار زد تا از شر افکار مزخرفش خلاص شه

جی یانگ گفته بود امکانش کمه همه چیو به یاد بیاره.....

ژان با بالا تنه برهنه رو به روش ایستاد و با نگرانی گفت: باز تو جن زده شدی؟

مشت ییبو رو توی دستش گرفت

کمی خونی شده بود

ژان: چیشده؟

ییبو نگاهش رو به چشم های ژان که نگرانی توش موج میزد خیره شد

نه! این چشم ها بهش دروغ نمیگفتن...... اون هنوزم ژانِ خودش بود نه یه پلیس مخفی

خیلی ناگهانی ژان رو جلو کشید و دستاشو دور شونش حلقه کرد

بوسه ریزی روی گردنش نشوند

ژان به سختی خودش رو عقب کشید و دستش رو روی پیشونی ییبو گذاشت

ژان: تبم که نداری پس چته؟

ییبو چشم غره ای به ژان رفت و گفت: لیاقت نداری

به قدم هاش سرعت بخشید و وارد اتاقش شد

به محض بستن در لبخند بزرگی روی لبهاش شکل گرفت

نفس راحتی کشید...

ژان شوکه چند بار پلک زد

سیلی ارومی به خودش زد

این واقعا ییبو بود؟ مستر یخی؟

با یاد اوری لقب مستر یخی که بهش داده بود نیشخندی روی لبش اومد

اگه ییبو میفهمید صد در صد مهمونِ اتاق ته راهرو میشد

اگرچه خیلی برای امتحان کردن همه وسایلای اون اتاق کنجکاو بود ولی هنوز رد شلاقای قبلی روی بدنش بود

شاید باید تا خوب شدن اونا صبر میکرد

با یاد اوری اینکه هنوز لباسشو نپوشیده بیخیال یییو و ضربان بالا رفته قلبش شد و به سمت اتاقش رفت

با دیدن گوشی روی تختش ، اخمی کرد

صدای لی سو توی سرش اکو شد:

Asir Where stories live. Discover now