15

156 30 1
                                    

ییبو به خوبی میتونست نگاه هایی رو که روی دست هاشون زوم شده بودن رو تشخیص بده

بی توجه به بقیه وارد اتاقش شد

ژان رو به شدت به جلو هُل داد

کمی تلو تلو خورد و به سختی تعادلش رو حفظ کرد

صاف ایستاد و دستی به کتش کشید

زیر لب زمزمه کرد: وحشی موهام خراب شد

ییبو پوزخندی زد و سیلی به سمت چپ صورتش زد

ژان با لذت چشمهاشو بست و نفس عمیق صدا داری کشید

دیشب سیر نشده بود

ییبو پوزخندی به واکنش ژان زد و کمرش رو گرفت و به سمت خودش کشید

لبهاشو روی گردن ژان گذاشت و گفت: کله شق

و گاز محکمی رو هم ضمیمه حرفش کرد

ژان اخ بلندی گفت که فشار دندون های ییبو بیشتر شد

ژان ناخوداگاه گفت: باشه باشه دیگه تیپ نمیزنم ولش کن لامصبو کندیش

ییبو با رضایت فشار دندون هاش رو کم کرد و بعد از بوسه ای گردن ژان رو رها کرد و ازش دور شد

ژان سرفه ای کرد و گفت: خب من باید چیکار کنم؟

ییبو سری تکون داد و گفت: ییشینگ بهت میگه

جلو رفت و روی میز ییبو نشست

ژان: راستی یادم رفت بگم امروز با چان ملاقات داری

ییبو اهی کشید و گفت: هوف بازم این مردک

ژان: مرد خوبیه که

ییبو: تو که ندیدش!

ژان: دیدمش . دیروز با ییشینگ رفتیم دیدنش امروز میاد برای امضای قرار داد

ییبو شوکه گفت: چی؟؟

ژان با خونسردی گفت: میاد برای امضای قرار داد

ییبو: چرا تو هیچی بهم نمیگی؟؟؟

ژان: مهلت ندادی

ییبو: چجوری راضیش کردی؟

ژان شونه ای بالا انداخت و خندید

ییبو کمی خودش رو به سمت ژان کشید که صدای در اومد

ییبو صاف نشست و به ژان گفت: درست بشین

ژان به سرعت از روی میز بلند شد و ایستاد

ییبو اجازه ورود داد

ییبو: بیا داخل

در باز شد و چان به همراه مشاورش وارد شد

ییبو نفس عمیقی کشید و باهاش احوال پرسی کرد

این روباه پیر مکار ماه ها بود به خاطر یکم شیشه ( مواد مخدر)

کلی علافش کرده بود

Asir Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin