17

144 31 2
                                    

هر سه نفر از ماشین پیاده شدن

ییبو نگاهی چهره ژان که زیر ماسک پنهان شده بود کرد

تنها خوبی که مهمونی های سیلور براش داشت همین بود کسی نمیتونست بشناستشون

ژان نگاهش رو از کلاب بزرگی که صدای اهنگش تا جایی که اونا بودن هم میرسید ، گرفت و به ییبو خیره شد

ژان: این کینگ واقعا همه کاراش روی استراتژیه

ییبو سری به معنای تایید تکون داد

ییشینگ کمی خودش رو به ییبو نزدیک کرد و گفت: حالا قراره چجوری این وسط یکی از اون 6 نفر رو پیدا کنیم ؟

ییبو: اون با من شما فقط حواستون باشه چان نباید ما رو اینجا ببینه فهمیدین؟ به هیچ وجه جلب توجه نکنین

ییشینگ و ژان سر تکون دادن

ییبو با خودش فکر کرد از اخرین باری که اینجا بود چند سال میگذره

صدایی توی سرش فریاد کشید 6 سال

6 سال لعنتی بود که داشت برای رسیدن دوباره به اینجا توی هر گند و کصافطی دست و پا میزد

زمزمه کرد: من اومدم ... کینگ!

دستی به کت و شلوارش کشید و گفت: بریم وقتشه

ییبو کمی جلوتر از ژان و ییشینگ به راه افتاد

مجوز رو به نگهبان نشون داد

قلبش با سرعت داخل سینش میتپید

بعد 6 سال سخت بود که دوباره باهاش رو به رو بشه

نور های بنفشی که فضا رو روشن کرده بود چشمهاش رو کمی اذیت میکرد

به سمت ییشینگ برگشت

ییبو: جی یانگ کجاست؟

ییشینگ: صبر کن زنگ بزنم

ییبو سر تکون داد و به ژان که از لحظه خروجش از اتاق فقط چند جمله کوتاه حرف زده بود خیره شد

خودش هم از اینکه اونجوری توی اولین رابطشون که با رضایت قلبی ژان بود ، اونجوری رهاش کرده بود ناراضی بود

اما اگه یه لحظه بیشتر توی اون اتاق فاکی میموند به مهمونی امشب نمیرسیدن

هیچ چیز ، حتی ژان هم نباید مانع رسیدنش به اون کینگ لعنتی میشد

برای رسیدن به اینجا جوونی و وجدانش رو فدا کرده بود نباید میزاشت به راحتی هدر برن

دستهاشو مشت کرد و نگاهش رو از ژان گرفت

اینجا همون جایی بود که اولین بار همو دیده بودن با اینکه ژان یادش نمیومد اما اینجا شروع همه چیز بود

ییشینگ: گفت توی سالن زیر زمینن

پوزخند زد

همونطوری که فکر میکرد طبقه بالا فقط برای افراد خاص بود

Asir Where stories live. Discover now