9

178 34 1
                                    

ییبو در رو با پاش باز کرد و وارد خونه شد

نگاهشو دور تا دور پذیرایی چرخوند ولی پیداش نکرد

معمولا این موقع توی پذیرایی مشغول تماشای برنامه مورد علاقش بود اما تلوزیون خاموش بود

خرید هاش رو توی اشپزخونه گذاشت و مشغول گشتن اتاق ها شد ولی باز هم پیداش نکرد

با وحشت شماره جی یانگ رو گرفت

جی یانگ: بله؟

ییبو: نیست!

جی یانگ: چی نیست؟

ییبو: ژان....

جی یانگ: با اون وضع پاهاش نمیتونه جایی بره مطمئنی خوب همه جا رو گشتی؟

ییبو: اره نکنه یادش اومده و فرار کرده؟

با صدایی که از پشت سرش اومد ترسیده به عقب برگشت

ژان : ییبو؟

ییبو گوشی رو قطع کرد و توی جیبش فرستاد

با قدم های سریع خودش رو به ژان رسوند و جلوش زانو زد

ییبو: کجا بودی؟

ژان شوکه به دسشویی اشاره کرد و گفت : دسشویی بودم . چیزی شده؟

ییبو دستهای ژان رو گرفت و نفسی از سر اسودگی کشید

ییبو: نه ترسیدم اتفاقی برات افتاده باشه

ژان لبخندی زد و روی موهای ییبو رو بوسید

ژان : با کی حرف میزدی؟

ییبو مشکوک پرسید: جی یانگ . چطور؟ صحبتامو شنیدی؟

ژان : نه!

ییبو خیالش راحت شد

بلند شد و به سمت اشپزخونه رفت

ییبو: برات اب پرتقال مورد علاقتو گرفتم

ژان صندلی چرخدارش رو به سمت تلوزیون هدایت کرد و گفت: مرسی . امروز زود اومدی!

ییبو: بعد از ظهر یه جلسه دارم زودتر اومدم که ناهار باهم بخوریم

ژان : خسته نباشی

ییبو لیوان اب پرتقال رو به ژان داد و کنارش روی مبل نشست

ییبو: باید یه خدمتکار برای اینجا بگیرم

ژان : ببخشید به خاطر من خیلی اذیت میشی

ییبو نگاه مهربونش رو به ژان دوخت و سکوت کرد تا مزاحم فیلم دیدن ژان نشه

*

ییبو به ارامی سر ژان رو که روی شونش به خواب رفته بود روی مبل گذاشت و از کنارش بلند شد

باید برای گرفتن اسلحه ها میرفت

وارد اتاقش شد و مشغول تعویض لباس هاش شد

اتاق ژان درست رو به روی اتاقش بود

Asir Where stories live. Discover now