13

149 32 2
                                    

 با صدای تیک در صاف توی جاش نشست

کمرش کمی درد میکرد

بلند شد و به سرعت خودش رو به ییبو رسوند

ژان: چرا انقدر دیر کردی؟

ییبو نگاهش رو به ژان که طلبکار بهش خیره شده بود دوخت

خستگی و ضعف کم کم داشت بهش غلبه میکرد

چیزی نگفت و به سمت اتاقش رفت

دلیلی نمیدید بهش جواب پس بده

بی توجه خواست از کنارش عبور کنه که ژان دستش رو گرفت

سرش پایین بود و صداش از خشم دورگه شده بود

ژان: پرسیدم کجا بودی؟

ییبو خون های داخل دهنش رو قورت داد و با صدایی که به وضوح میلرزید گفت: زنگ بزن جی یانگ

بلاخره مقاومتش رو از دست داد و سقوط کرد

ژان سریع دستش رو دور کمر ییبو حلقه کرد و مانع افتادنش شد

اشک یکباره به چشم هاش هجوم اورد

با حس خیس شدن ساق دستش نگاهی به پهلوی ییبو کرد

نیازی به نور نبود تا بفهمه چیزی که روی دستشه خونه

با وحشت دستش رو بالا تر اورد و دور سینه ییبو حلقه کرد

به سختی ییبو رو تا اتاقش برد

اونقدر گیج و ترسیده بود که به جای اتاقش اون رو به اتاق خودش برد

ملافه سفید تخت رو جمع کرد و روی زخم ییبو گذاشت

حرکات بدنش از اختیارش خارج شده بود

وارد اشپزخونه شد و بطری الکل رو برداشت

هیچ دلیلی برای اینکار نداشت فقط حس میکرد باید این کارو بکنه

جعبه کمک های اولیه رو هم برداشت و به اتاق برگشت

برق رو روشن کرد و کنار ییبو روی زمین زانو زد

خونریزی کم شده بود

شبیه زخم چاقو بود

بی توجه به ساق دست های خونیش مشغول ضد عفونی کردن زخمش شد

در حالی که نفس نفس میزد عقب کشید

تمام مدتی که زخم ییبو رو میبست اشک ریخته بود که باعث سر درد بدی شده بود

وارد دستشویی شد و دست هاش رو شست

دندوناش مثل ادمی که مدتها توی سرما بوده بهم میخورد و بدنش میلرزید

ابی به صورتش زد و همونجا روی زمین نشست

" پایین تنه برهنش رو میدید که روی ملافه ای پر از خون نشسته بود

پاهاش به شدت ورم کرده بود و به رنگ بنفش در اومده بود

با وحشت به رنگ قرمزِ زیرش خیره بود

Asir Where stories live. Discover now