6

218 35 1
                                    

گوشیش زنگ خورد

ییبو: چیشد؟

ناشناس: قربان ون روهان همونطوری که برنامه ریزی کرده بودیم توسط پلیس دستگیر شد

ییبو: عالیه الان نوبت اجرای فاز بعدیه ، خودت که میدونی باید چیکار کنی

ناشناس : البته ، منتظر خبرم باش

ییبو: زیاد کشش نده هر چی زودتر برگردم بهتره

ناشناس: تو فقط حواست به جوجه پلیسمون باشه فعلا من همه چیو برای برگشتنت و تصاحب جایگاه ون روهان اماده میکنم

ییبو لبخندی زد و گوشیو قطع کرد

اون بی شک بهترین شخص برای کمک و طرح ریزی این خیانت بود

مشغول تماشای صورت رنگ پریده و لاغر رو به روش شد

تا حالا قیافه های زیادی رو این مدلی و پرخون دیده بود قیافه هایی که هر شب توی خواب میدید ولی این قیافه رو از وقتی دیده بود بقیه تصویر ها رو کنار زده بود و تک تصویر ذهنش شده بود

با اینکه بیهوش و رنگ پریده بود ولی هنوزم میدرخشید

توی دلش گفت: قیافش بیشتر شبیه یه بازیگره تا یه مامور مخفی

نمیدونست چرا ولی دوست نداشت زخمی که به واسطه خودش اینجا نشده روی صورتش باشه مثل شی ارزشمند بی نقصی که فقط خودت حق دست زدن بهش رو داری

با یاد اوری روزی که ژان رو داخل زیر زمین خونه ون روهان در حالی که روی زمین بیهوش و زخمی و داغون افتاده بود پیداش کرد و حسی که اون موقع داشت خشمش باز هم شعله کشید

دلش میخواست هر کسی که این بلا رو سرش اورده پیدا کنه و صد برابر بدترشو سرش بیاره

با این فکر مثل برق گرفته ها از روی صندلی بلند شد و از ژان فاصله گرفت

حتی خودش هم دلیل رفتار هاشو نمیدونست

مگه اون چیزی بیشتر از یه جاسوس بود که کمک کرده بود به اهدافش برسه؟

درون قلبش به خوبی جواشبش رو میدونست ولی با سر سختی اون رو نا دیده میگرفت

با ناله ژان به خودش اومد

به سمت یخچال کوچیک گوشه کلبه رفت و کنسرو سوپی برداشت

با برگشتنش با ژان که روی تخت نشسته بود مواجه شد

سوپ رو توی بشقاب ریخت

لبه تخت نشست و کاسه رو به ژان داد

ژان روشو سمت مخالف چرخوند

ییبو عصبانیتش رو سر ژان خالی کرد

ییبو: یا اینو میخوری یا تا یه هفته هیچی نمیزارم بخوری

ییبو کسی بود که هر حرفی میزد عمل میکرد و ژان به خوبی به این موضوع واقف بود

با بی میلی دستشو دراز کرد و بشقاب رو گرفت

Asir Where stories live. Discover now