خاص بودن هیچ وقت عجیب نیست ، فقط تویِ نوعِ خودشه
کنارِ معلمِ خانم کلاسمون وایسادم. مطمئنم اون توی دوران چهل سالگیش یا شایدم پیرتره!
دستام همونطور که جلوی کلاس جدیدم وایساده بودم، توی جیبم بودن، به همه دانش آموزا با چشم هایی بدونِ آزار نگاه کردم. همه دانش آموز ها به من زل زده بودن و تنها چیزی که من میتونستم بهش فکر کنم این بود: دوباره مدرسه جدید، همون مزخرفاتِ همیشگی.-این تهیونگه. بیاید بهش خوش آمد بگیم! لطفا برو و جایی برای خودت پیدا کن آقای کُل.
چشم هام و دور کلاس چرخوندم و انتخاب هام رو زیر نظر گرفتم. به آرومی جلو رفتم و کلاس رو طی کردم و هر گوشه رو با چشمهام بررسی کردم تا وقتی پسر بلوندی رو دیدم که ته کلاس بود، غرقِ در کتابش بود.
نگاهی به دور و اطرافش انداختم و متوجه این شدم که چجوری همه افرادِ کلاس از اون فاصله گرفته بودن. چشم هاشون همه چیز رو میگفت. همهشون درخششی از کلمه "رانده شده" در چشمهاشون قابل خوندن بود! با صدای کلافه ای هومی کردم و نگاهم رو دوباره به اون پسرِ کتاب خون دادم.باشه، من اونو انتخاب میکنم! اینجوری بنظر میرسه که اونجا همه دست از سرم برمیدارن.
راهم رو به طرف اون پسر گرفتم و بغلش نشستم. صدای خنده چند نفر رو بغل گوشم شنیدم و در اون لحظه من اون رو دیدم.
من برنزه و سردم. منظورم اینه... خیلی سرد.
اون سفید و گرمه... خیلی گرم جوری که حتی با این فاصله گرماش رو حس میکردم.ما شبیه یین و یانگ بودیم اما بدون اتصال - ما توجه هارو جلب میکردیم. لعنت! این هیچ با چیزی که من میخوام مطابقت ندار . رویای من نامرئی بودن و تنها بودنه!
اون حتی یه کلمه هم حرف نزد. فقط به خوندن ادامه داد. کل کلاس رو کتاب خوند و هیچ توجهی به من نکرد. درست جوری که من میخواستم.
با گوشه چشم نگاهی بهش انداختم؛ اون شلوار گشاد و شطرنجی پوشیده بود که تا وسط ساق پاهای برهنهش میرسید، با رنگ خاکستریِ روشن. جوراب های سفیدی که بالای مچ پاهاش قرار گرفته بودن که توی کفش های آبیِ روشن پوشیده شده بود. و یه دکمه زیر ژاکت کرکی و آبیِ پاستل رنگش پنهان شده بود و بعد موهای بلند و نرمش که روشون گیره سری با طرح برفک بود. اون تقریبا مثل یه پری بود.
به پایین نگاه کردم، به ژاکت چرمی و تیشرت مشکی رنگم، به شلوارِ جینِ مشکی و پاره شده و چکمه های مشکیم.
ناخداگاه دستم رو به سمت موهای مشکیِ براقم بردم. همه چیزم مشکی بود! حتی نگاهِ توی چشم هام، مثل یه پریِ شرور !
YOU ARE READING
𝗦𝗻𝗼𝘄 | 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄
Fanfictionپوست اون مثل دونه برف تازه افتاده از آسمون بود، موهای بِلوندش مثل گلِ نرگسِ تازه شکوفه زده و قلبش گرم مثلِ بهاره تازه شروع شده بود. اگه جونگکوک برف بود، پس تهیونگ تگرگ بود. اونها گرم و سرد بودن، یین و یانگ. با قلب هایی بهم گره زده شده که ملودی می...