درونِ خودت رو بگرد و احساساتت رو کشف کن، ممکنه چیزی رو درونِ خودت پیدا کنی که هیچ وقت نمیدونستی اون رو داری!من به اون عکس ساعت ها چشم دوختم. من شبیهِ اون بودم؟ ابروهای پهن، دماغ و خطِ فکِ تیزش و بعد چشم های نافذش رو که انگار به من زل زده بودن، دنبال کردم. جلوی آینه ای که توی اتاقِ کوچیک و بی رنگ و روحم، بود رفتم. من پاهای بلند و باریک و همچنین دست های بلند و باریکی داشتم. شونه هام بزرگ بودن و عضله های گردن و سیبکِ گلوم خیلی برجسته بود. فکر میکنم که قیافهام شبیهِ اونه.
اون عکس رو به آینه چسبوندم و اول به ابروهای جانگیل و بعد به ابروهای خودم نگاه کردم. چشم های من بینِ عکس و انعکاسِ خودم توی آینه درحالِ حرکت بودن و تک تکِ جزئیات رو باهم مقایسه میکردم.
خب درواقع من از یه چیزی مطمئن بودم: قطعا من موهایِ بهم ریخته، مشکی و فرِ مامانم و داشتم. این رو میدونستم چون مطمئنا جانگیل موهای فر و بهم ریخته نداشت.
وقتی گوشیم رو از رویِ تختم برداشتم، آهی کشیدم و موهام و به آرومی بهم ریختم. بلند شدم و جلوی آینه وایسادم. عکسی از بازتابِ خودم توی آینه و عکسی که به آینه چسبونده بودم، گرفتم و برای جونگکوک فرستادم.
خیلی طول نکشید که جونگکوک اون عکس رو باز کرد.
وقتی فهمیدم اون انقدری حالش خوبه که بتونه از اسنپ چت استفاده کنه، آرامشِ خاصی توی بدنم جاری شد و بعد با همون آرامش روی تختم دراز کشیدم و سرم رو به آرنجم تکیه دادم و منتظرِ جوابش موندم.
تقریبا بلافاصله بعد از اینکه تلفنم لرزید، نوتیفیکشنِ تماسِ تصویری بالای صفحه اومد. من قبولش کردم و همون موقع یک جونگکوکِ خندان روی صفحهام ظاهر شد. رنگش از همیشه پریده تر بود و با گونه های گلگون رنگِ نرم و موهایِ بلوندِ نرمش، تضادِ زیبایی ایجاد کرده بود.
جونگکوک فقط خیلی خیلی زیبا بود.
چشم هایِ اون درست مثلِ کهکشان برق زدن.
-من میدونستم، تهیونگ! میدونستم که باید پیداش کنی!اون قطعا تو یک دنیایِ دیگه زندگی میکنه.
-مریض شدی جونگکوک؟!
پسری که اسمش رو گفته بود، لبخندِ شیرینی زد و سرش رو کج کرد. نور به گیره سرِ کوچیکش که شکلِ دونهی برف داشت برخورد کرد و برق زد.
خدایا! دلم براش تنگ شده بود.
-اره، گلودرد دارم.
اون درحالی که سرش رو به جایِ دیگه ای تکیه میداد، گفت. هومی زمزمه کردم و سرم رو به آرومی تکون دادم.-هی، آم... متاسفم که اون موقع سرزنشت کردم و سرت داد زدم. منظوری نداشتم. معذرت میخوام.
من آروم این رو گفتم و با نگرانی، انگشت های باریکم
رو تکون دادم.ولی جونگکوک فقط لبخندی زد و دوباره سرش رو کج کرد.
-تو به اون کار نیاز داشتی تهیونگ.روی تختم دمر دراز کشیدم و با ابروهای بالا رفته و چشم های گیجم بهش نگاه کردم. چی؟
-تاحالا سعی کردی که اون رو توی گوگل سرچ کنی؟!
چشم غره ای رفتم و پام رو روی اون یکی پام پشتِ سرم گذاشتم. -نه. شاید من هنوز نخوام که اون رو ملاقات کنم. من الانم میدونم که اون یه عوضیه، میدونی که چی میگم.
جونگکوک لبخندی زد.
-فقط سرچش کن، بداخلاق. روزت رو غنیمت بشمار.
روزت رو غنیمت بشمار. این یه جورایی اصطلاحی بود که هیپی ها ازش استفاده میکردن.
-من هنوز نمیتونم چیزی رو قطعی بگم. اما حتما، بهش فکر میکنم.
آهی کشیدم و به گوشه ای نگاه کردم، اما نگاهم اونقدری دور نبود که خندیدن و سر کج کردنِ جونگکوک رو نبینم.لبخندِ کوچیکی روی لب هام نقش بست و بخاطر همین مجبور شدم صورتم رو از کادر خارج کنم و جلوی دهنم رو بگیرم.
جونگکوک انقدر آروم و خونگرم بود که حتی میتونست با یک فیس تایمِ ساده، قلبِ من رو گرم کنه و کاری کنه که سینهام احساسِ خوشحالی و زنده بودن داشته باشه.
_
هیییی! تا الان حالتون چطور بوده؟گفتم برای حواس پرتی و تمددِ اعصابمون هم که شده، اسنو با وایبِ آروم و ریلکس کننده ای که داره رو آپ کنم!
اصطلاحِ carpe diem از زبونِ لاتین نشات گرفته که معمولا هیپی ها ازش استفاده میکنن، معادلِ انگلیسیش seize the day و معادلِ فارسیش همون امروز رو غنیمت بشماره خودمونه! جهتِ اطلاعاتِ عمومی^^
امیدوارم که دوستش داشته باشید :»
دوستدارِ همیشگیِ شما؛ میشلین 3>
YOU ARE READING
𝗦𝗻𝗼𝘄 | 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄
Fanfictionپوست اون مثل دونه برف تازه افتاده از آسمون بود، موهای بِلوندش مثل گلِ نرگسِ تازه شکوفه زده و قلبش گرم مثلِ بهاره تازه شروع شده بود. اگه جونگکوک برف بود، پس تهیونگ تگرگ بود. اونها گرم و سرد بودن، یین و یانگ. با قلب هایی بهم گره زده شده که ملودی می...