6

712 176 50
                                    

بعضی‌ وقت‌ها وقتی آدم ها بیش از حد به ما نزدیک میشن، ما خار میسازیم و بزرگ میکنیم، چون ما میترسیم اون‌ها به گلبرگ هامون دست بزنن!

روزِ بعد اولین چیزی که دیدم، اون چشم هایِ درخشان و آهویی بودن.
-پیداش کردی؟

عصبانیت و خشم درونم جوشید. من هنوز از دستِ مامانم عصبانی بودم و بخاطرِ همون، عصبانیتم رو رویِ جونگکوک خالی کردم.
-چرا اصلا بهش اهمیت میدی جونگکوک؟! این مشکلِ لعنت شده‌ی تو نیست پس من رو تنها بزار و برو برس به همون دنیایِ احمقانه‌ی کوچکِ شادت. تو تو دنیایی از نقاشیِ نارینا زندگی میکنی، جونگکوک. من الان به اون لعنتی هیچ نیازی ندارم و در آینده هم نخواهم داشت.
با دهنم شروع کردم به دندون قروچه کردن، چشم هایِ تیره و تاریکم درونِ اون پسرِ بیچاره نفوذ کرده بود. نگاهِ توی چشم هام قطعا برای یک بچه مناسب نبودن!

اما جونگکوک فقط آروم موند و به نرمی سرش رو کج کرد.
-دنبالش بگرد، تهیونگ. اون قطعا باید یک جایی باشه!

زیرِ نفس هام، فحش های بی ربطی زمزمه کردم، با قدم های سنگین و محکم به سمتِ کلاس حرکت کردم و جونگکوک ساکت پشتِ سرم میومد. بعد ازینکه کوله پشتی‌م رو روی زمین انداختم، روی صندلیم افتادم و دست و پاهام رو کنترل کردم. همونطور که به تخته‌ی سیاه نگاه میکردم، اخمی کردم.

هنگامی که ما منتظرِ معلمِ زیستمون بودیم، هیچ کدوم از ما کلمه ای حرف نزد.

-میتونم باهات به خونه بیام؟

-نه.

جونگکوک سرش رو کج کرد، گلِ سرِ برفکیش برق میزد.
-چرا نه؟
چشم هام رو چرخوندم.
-چون... برای چی میخوای بیای؟

-میتونم با مامانت ملاقات کنم.

خنده ای خشک، خشن از بینِ لب هام بیرون اومد. اشکِ فیک‌ام رو پاک کردم و نگاهم به رو طرفِ پسرِ بلوندی برگردوندم.
-دلت نمیخواد که مامانم و ببینی.

-ما میتونیم توی اتاقت باهم وقت بگذرونیم.

من جوابی بهش ندادم. فقط توجهی بهش نشون ندادم و ایگنورش کردم و نگاه‌ام رو به طرفِ دیگه ای دادم، با شدت رویِ تخته‌ی سیاهِ روبه رویِ کلاس فوکوس کردم.

اگر جونگکوک تو دنیایِ نارینا زندگی میکرد، پس من تویِ کره‌ی شمالی زندگی میکردم. هیچ کس قرار نیست با من به خونه بیاد!

بقیه‌ی روز من یک کلمه هم با اون حرف نزدم، جوری که انگار وجود نداشت.

_
هی چطورید؟

قرار بود ازین به بعد فقط آپ روز های جمعه باشه، اما از از اونجایی که این پارت کوتاه بود و کمی تأخیر داشت، سه شنبه هم آپ میشه اما به احتمالِ زیاد بعد از اون آپ ها یک روز در هفته آپ میشه!

دوستدارِ شما؛ میشِلین♡

𝗦𝗻𝗼𝘄 | 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄Where stories live. Discover now