قسمت هفتم.
برای مدتی طولانی بی هدف به انگشت های سرخ شده اش نگاه میکرد. احساسات زیادی که توی سرش داشت همزمان باهم بهش هجوم اورده بودن به طوری که متوجه قدم های سنگین لیام نشه.
لبه ی تخت به ارومی فرو رفت و بوی خوش اون توی بینیش پیچید. نمیتونست باور کنه زندگیشون اینطور از هم پاشیده.
چشم هاش رو بست و منتظر موند، منتظر که شاید اون حرفی بزنه و مکالمه ارو کش بده؛ منتظر تا شاید حداقل لیام از دست افکارش نجاتش بده.نگاهی به هیکل اون انداخت. بدن برهنه اش سرخ و منقبض بود. میدونست اون سردشه اما فقط فراموش کرده لباس بپوشه..گاهی زین اونقدر در افکارش غرق میشد که توی سرش زندگی میکرد. توی سرش حرف میزد، حتی لباس میپوشید و بعد فراموش میکرد اون هارو واقعا انجام بده.
لب هاش رو گزید و با صدای ارومی زمزمه کرد_ لاغر شدی!
لبخندی زد. میدونست صدای لیام همیشه اونجاست تا نجاتش بده_ چیه نپسندیدی؟
جواب بی پروای اون یک جواب از پیش تایین شده بود؛ حداقل لیام دیگه این رو میدونست.. زین اونقدر سریع جواب داده بود که میشد گفت بار ها و بار ها توی سرش سوال و جواب های خودش و لیام رو طی کرده و حالا برای هر حرفی که لیام ممکن بود بهش بزنه یه جواب تو استینش داشت.
لیام اهی کشید و دست رو روی شونه سرد زین گذاشت_ چرا بجای فکر کردن به مکالمه هایی که شاید اتفاق نیفتن نمیای تا باهام حرف بزنی؟
زین چشم های رو بست و اجازه داد گرمای دست لیام وارد تنش بشه. _ چون میدونم امکان نداره نا امیدم کنی.
جوری که زین به لیام اعتماد داشت هم قلبش رو گرم میکرد و هم کفرش رو در میورد. اون مرد انقدر به بودن لیام مطمئن بود که تلاشی برای نگه داشتنش نمیکرد. هر دوی اون ها میدونستن لیام هیچوقت نمیره.
لیام کلافه گفت_ اگه یه روز خودم نا امید شدم چی؟ اگه جا زدم و رفتم چی؟
زین نگاهی به لیام انداخت. حتی فکر کردن بهش استخون هاش رو میسوزوند. با اینکه جوابش رو توی سر داشت اما تنها سکوت کرد تا بار دیگه لیام حرف بزنه. حرفی که باز هم نجاتش بده.
لیام آهی کشید و گفت_ با لایلا حرف زدم..فقط کافیه یکی از داروهات رو قطع کنی. این فقط یه عارضه اس مدتی طول میکشه اما یک اثر دائمی نیست. یه قرص جایگزین براش داره که عوارض کمتری داره. بی قراریت هم به مرور بهتر میشه.
بهت پیشنهاد داد ورزش کردن رو شروع کنی. یه جایی که حسابی بتونی عرق بریزی.زین نگاه شرمگینش رو به ملحفه ها دوخت. تبدیل به چیزی شده بود که همیشه ازش میترسید. موجود بی مصرفی که هیچ فایده ای برای لیام نداشت. حتی جسمش هم دیگه کمکی به باهم بودنشون نمیکرد و مغزش برای مدتی بود که از کار افتاده بود.
YOU ARE READING
Who Killed Her? [ziam]
Hayran Kurguتوجه « به علت شرایط شتی زندگی نویسنده دیگه نوشته نمیشه تا مدت نامعلوم » +وقتی اون منو به زندگی بر میگردوند تو اونجا نبودی. _تو نخواستی که باشم! +چون این تو بودی که اولش منو کُشتی.