Please vote🌟🌟🌟_______________________________________
۲۱ می ۲۰۱۹
"سلام فرشته کوچولو.... به خونه خوش اومدی.. ببینش!.. داری چشمای خوشکلتو برام باز میکنی؟
لاتی با لحن ذوق زده ای گفت و دوربین توی دستش رو نزدیکتر برد تا از چشمای کوچیک و پر از پف اون کوچولو که در حال باز و بسته شدن بود فیلم بگیره.
_ به خونه خوش اومدی لیتل جی... اول از همه... میخوام با این خانوم فوق العاده ای که بغلت کرده آشنا بشی..
لاتی در حالی که دوربین رو به آرومی بالا میگرفت گفت و بعد به حرفش ادامه داد.
_ این مامان بزرگ بیگ جی هست! اگه برات سوال شد که اسمتو از کی الهام گرفتن... و باید بدونی که اون یه سوپر مام فوق العادست..
_ اوه لاتس لطفا نکن..
جوانا در حالی که اون موجود یه وجبی رو با دقت توی بغلش نگه داشته بود با نگاه کردن به دوربین و لحن خجالتزده ای گفت و باعث شد لاتی با صدای بلندی بخنده."
نگاه غمزده و خیره ی لویی دقیقا رو به تلویزیونی که اون ویدیو داخلش در حال پخش بود با شنیدن صدای اون خنده ها کمی گرم تر از قبل شد و به تماشا کردن ادامه داد.
"_ پس... میت اند گریت رو از اینجا ادامه میدیم و نفر بعدی که قراره باهاش آشنا بشی کسی نیست جز.... فردیییییی..
با ثابت کردن دوربین روی فردی داد زد و باعث شد اون با بالا گرفتن انگشت شستش لاتی رو همراهی کنه.
_ یهههههه..
با لحن هیجان زده و تمسخرآمیزی فریاد زد و لاتی در جواب بعد از خندیدن دوربین رو همچنان روی فردی نگه داشت.
_ چه حسی داری فردی؟
_ حسادت! این شیطان کوچولو هنوز نیومده داره مامانمو میدزده..
همزمان با آویزون شدن از گردن جوانا با شوخی گفت و بعد بوسه بزرگی روی گونش گذاشت که باعث شد لبخند بزرگی روی لبای اون زن بشینه و سرش رو به دو طرف تکون بده.
_ اوه نه تو همیشه الماس من میمونی..
جوانا با جا دادن فردی کنار خودش و نوزاد کوچولوی توی بغلش با مهربونی گفت "
لویی با لبخند محوی که فقط دیدن تصویر اون سه نفر توی یه قاب روی لبهاش نشونده بود با پشت دستای مشت شدش قطره اشکی که از گونش جاری شده بود رو پاک کرد و بعد از بالا کشیدن دماغش دوباره نگاهش رو به تلویزیون دوخت.
"_ هی گااااااایز..
صدای جما از دم در خونه بود که باعث شد لاتی دوربینش رو به سمتش بگیره و با هیجان از دیدن کسایی که وارد میشدن جیغ بکشه.
YOU ARE READING
To hell and back [L.S]
Fanfiction_ من و تو به همدیگه گره خوردیم عزیزم. با هم از بالاترین جای بهشت رد شدیم و از اعماق جهنم گذشتیم! هیچ راهی وجود نداره که بتونیم بدون هم روی زمین خاکی زندگی کنیم...