Please vote ⭐️⭐️⭐️________________________________
بیستم ژوئن ۲۰۱۳
_ کارای اداری برای مرخصی ساعتیتون تقریبا تکمیله آقای مالیک. مسئول جدید پروندتون هم تاییدیشون رو ارسال کردن.
زنی که توی دفتر بزرگش پشت میز نشسته بود با لحن خشکی گفت و زین که در حال امضای اسناد مربوط به مرخصی بود با نگاه متعجبی بهش چشم دوخت.
_ جدید؟!
اون زن از پشت شیشه عینکش به چهره گیج زین نگاهی انداخت و با بی حوصلگی بهش جواب داد.
_ افسر تاملینسون دیگه توی بخش جنایی کار نمیکنن. همه پرونده های زیر نظر ایشون الان تحت نظر آفیسر هریس هستن. از جمله مال شما.
زین در حالی که از شوک توانایی نشون دادن هیچ عکس العملی نداشت فقط بعد از چند ثانیه سری به نشونه فهمیدن تکون داد و در حالی که هنوزم نمیتونست اینکه لزلی مسئول پروندش شده بود رو هضم کنه ادامه کارای مسخره و خسته کننده اداری رو تموم کرد تا بالاخره بتونه از در فاکی زندان بیرون بره.
میدونست زمانی که برای انجام همه کارای توی ذهنش نیاز داره خیلی بیشتر از بیست و چهار ساعت مرخصیه. اما نمیتونست فکر لعنتی ای که توی سرش رخنه کرده بود رو فقط نادیده بگیره و دوباره بخاطر حفظ جون خودش و خیلیای دیگه فقط کنار بکشه. اون الان دقیقا زیر نظر لزلی زندگی میکرد. آدمی که بدون حتی نگاه کردن به وجدانی که باید توی ذاتش باشه آدمای بی گناه رو بخاطر پول و قدرت سلاخی میکرد حالا به عنوان افسر پلیس روی تمام زندگی فاکیش تسلط داشت؟! این چیزی نبود که قرار بود اتفاق بیوفته. لویی نباید این کارو باهاش میکرد.
نمیدونست چقدر زمان از لحظه خروجش از در زندان گذشته بود. حتی فراموش کرده بود بابت حس رهایی هرچند کوتاه مدت از نرده هایی که دور تا دورشو گرفته بودن احساس خوشحالی کنه. فقط با بیشترین سرعتی که در توانش بود خودش رو به اداره پلیس رسوند و اولین نگهبانی که برخورد کرد رو متوقف کرد.
_ هی... میتونم آفیسر تاملینسون رو ببینم؟
_ باهاش نسبتی داری؟
نگهبان با کنجکاوی پرسید و زین بعد از چند لحظه تعلل با زرنگی جواب داد.
_ من کارآگاه شخصی هستم. لویی از دوستای نزدیکمه و قصدم اینه که ازش توی یه پرونده کمک بگیرم.
نگهبان سر تاییدی تکون داد قبل از اینکه با نا امیدی شونه هاشو بالا بندازه.
YOU ARE READING
To hell and back [L.S]
Fanfiction_ من و تو به همدیگه گره خوردیم عزیزم. با هم از بالاترین جای بهشت رد شدیم و از اعماق جهنم گذشتیم! هیچ راهی وجود نداره که بتونیم بدون هم روی زمین خاکی زندگی کنیم...