**************
با استرس به پسری که بالاتر از همه و هماهنگ با آهنگ بالا پایین میپرید و صدای فریادش جمعیت رو به هیجان میاورد خیره شد...خودش بود و قلبش...قلب لایلا درست مثل تموم روزای انسانیش میتپید و این بهش حس زنده بودن میداد...
به آرومی از جمعیت جلو زد و کنارش روی استیج ایستاد...اون...نمیتونست ببینتش...درسته؟
ناخونش رو میون دندوناش شکوند و به صدای جذاب و بمش گوش سپرد
_بهتون خوش میگذره مگه نه؟!
و جوابش صدای هیجانی و بلند دختر و پسرای توی سالن بود...و دروغ نبود اگه میگفتیم زندگیش پارک جیمین تو همین چیزا خلاصه میشد...پارتی...هیجان...پول خرج کردن...و صد البته!!...سکس!!
_خوبه...پسرایی که دوست دخترای سکسی دارن سفت بچسبینش چون با آهنگ بعدیم ممکنه بدزدمشون!!
و بدون اینکه به صدای خنده و شادی بقیه توجه کنه ریمیکس جدیدش رو پلی کرد
لایلا اما با چلوندن انگشتاش به آرومی بهش نزدیک شد و خواست به آرومی صداش بزنه که شوکه شدن لحظهای جیمین و خیره شدنش به نقطهای رو دید و باتردید به همون سمت برگشت و دو مرد هیکلی رو نزدیک ورودی بار دید...
لحظات بعدی به سرعت اتفاق افتاد جیمین بود که با اعلام کردن: "میدونین حالا که فکر میکنم امشب دزدی کنسله بیبی گرلاتون برای خودتون پسرا شب بخیر سئول "
به سرعت دستگاههای تولید بخار کنار سیستمش رو فعال کرد و درعرض چندثانیه سالن رو پر از دود کرد و از در پشت سرش از سالن فرار کرد
لایلا اما با دیدن دو مرد کچل با بدنی پر از تتو که جمعیت رو با شتاب کنار میزدن و به سمتی که جیمین فرار کرده بود میرفتن، بیتوجه به جیغ و داد جمعیت پشت سرشون راه افتاد...بدون اینکه حتی یادش بیاد که دوتا آدم رو دنبال خودش داخل این سالن شلوغ کشونده بود...البته...یه انسان یه فرشته!!
در عرض چند ثانیه تونست جفت انسانیش رو پیدا کنه
_هی هی پسرا میتونیم با صحبت حلش کنیم نیاز به اینهمه خشونت نیست ه...هی!! ولم کن
.
لایلا بود که باتعجب و ترس به مردی که پشت سر پسرک ایستاده بود و دستاش رو از پشت گرفته بود خیره شد...مشت بزرگ مرد روبروش که به هوا رفت در لحظه فکری تو ذهنش پیچید و به سرعت اجراش کرد
دستش رو به سمت تیکه سنگ بزرگ گوشه کوچه تاریک برد و چشماش رو بست...میدونست که تواناییهای یه روح سرگردون تو جابهجایی اجسام این دنیا فقط تو ماههای اول ورودش به زندگی بعد از مرگش امکان پذیره ولی تو لحظهای که مرد روبروش قرار بود با اون مشت بزرگش که احتمالا خیلی درد داره، به پسری که میتونست یه قدم بزرگ برای این زندگی راکد شدش برداره، ایدهی بهتری به ذهنش نمیرسید
نفس عمیقی کشید و پلکاش رو محکم فشرد و زمزمه کرد
_خواهش میکنم تیکر...لطفا...لطفا...لط
_آخ!!
.
چشماش رو باز کرد و با اولین چیزی که مواجه شد یکی از اون دو مرد هیکلی بود که روی زمین افتاد بود و سر قرمز شده از خونش رو نگه داشته بود و نالش تو اون کوچهی بن بست میپیچید...
آب دهنش رو قورت داد و دستش رو پایین آورد و با تعجب به مرد دیگهای که با ذرهای لرزش تو صداش سر جیمین فریاد میکشید،خیره شد
_چیکارش کردی کوچولوی عوضی؟ها؟!!!الان به حسابت میرسم
_یا یا!!تو که خودت دستمو بسته بودی!...وایسا
.
جیمین با زدن نصفه و نیمهی حرفش نگاه سریعی به اطراف انداخت و پرتردید به پشت سرش که مرد طلبکار ایستاده بود نگاه کرد
_ن...نکنه یه روح اینجاست؟یه روح نفرین شده؟؟اون...نکنه میخواد مارو بکشه؟
.
و هیچکس به خصوص لایلا باور نمیکرد اون مرد با قدی دوبرابر یه مرد معمولی و اونهمه ماهیچه باشنیدن اون کلمات لرزش واضحی تو صداش پیدا بشه
_خ...خفه شو عوضی...روح وجود نداره..ب...ببر صداتو!!
_شت! مگه داستان اون روحی که یکی از غول تشنای کوچه بالایی رو تسخیر کرد نشنیدی؟
زمزمه وار و هولناک ادامه داد
_میگن همینجوری به سرش سنگ پرت کرد بعدم رفت تو بدنش و....بوم!!
.
صدای داد بلند مرد طلبکار نشون از ترس بیش از حدش میداد و این برای لایلا خندهدار و درعین حال مسخره بود...پسر روبروش خوب میدونست چجوری از اوضاع وخیم پیش اومده فرار کنه!!
مرد بدون توجه به حرفای پیچیده و ترسناک جیمین اون رو به سمت دیوار هول داد و درحالی که به اطراف خیره میشد و هرلحظه منتظر حملهی احتمالی یکی از اون روحهای تسخیر شده بود دوستش رو بلند کرد و به سرعت از اونجا دور شدن....
با دور شدنشون لایلا بود که نفس حبس شدش رو آزاد کرد و به دستاش خیره شد...تیکر بهش کمک کرده بود...امکان نداشت بتونه بعد از اینهمه سال زندگی به عنوان یه روح سرگردون توانایی جابه جایی اجسام رو داشته باشه ولی حالا تونسته بود و این فقط و فقط به لطف تیکر بود
لبخندی که داشت روی صورتش شکل میگرفت با صدای بلند خندهی پسرک روبروش محو شد...
جیمین اما درحالی که دستاش رو به زانوهاش گرفته بود و سعی در حفظ تعادلش داشت به عکس العمل اون دو طلبکار سیریش درمورد داستان خیالیش میخندید
_آه....اونا یه مشت احمق پولدارن...
_و تو یه احمق بیپول!!
.
لبخند دندون نماش رو لباش خشکید و با تعجب به کوچهی نسبتا تاریک خیره شد
_هاه!!هاها!!فکر کنم خودمم توهمی شدم
.
لحن ناباور جیمین لبخندی رو لبای لایلا آورد...اون یه احمق واقعی بود!!
پاهای برهنش رو روی زمین سرد حرکت داد و به جیمین نزدیکتر شد و به آرومی زمزمه کرد
_جیمین شی...
_ووششش....
.
به سرعت خودش رو به عقب پرت کرد و با ترس و چشمای گرد شده به بن بستی که فقط یه در کوچیک برای ورود به بار داشت خیره شد...لعنتی مثل اینکه خیلی توهم زده بود!!
_جیمین شی...
.
دوباره صدای زمزمه دخترونهای رو شنید و درحالی که از شدت ترس شونههاش میلرزید داد زد
_ت...تو...کی هستی؟این...ا.اااصلا شوخی خوبی نیست...من..من پول ندارم
_پولتو نمیخوام
دستی به پیشونیش کشید و باحالت زاری گفت
_لعنتی تاثیر اون دوشات الکله؟منکه انقدر بی ظرفیت نبودم!
_جیمین شی
_انقدر صدام نزن خانوم!!!
.
باورش نمیشد داره سر چیزی که حتی نمیدیدش وفقط صداش رو نزدیک خودش میشنید داد میزنه
_خ...خیل خب...تو...توکه نمیخوای تسخیرم کنی، ها؟ببین من هنوز بیست و پنج سالمه هزار و یکی آرزو دارم دلت میاد یه پسر خوشتیپ و خوش هیکلی مثل منو بک...
_فقط میخوام که ببوسیم!!
_ها...
.
"ها" ...تنها چیزی بود که بعد از شنیدن اون جمله چهار کلمهای از اون چیزی که حتی نمیدونست چیه،از میون لباش خارج شده بود...یادش باشه دیگه هیچوقت لب به الکل نزنه!!
****************
کمرش رو با ریتم آهنگ تکون میداد و لیوان توی دستش رو به آرومی میچرخوند..آه خیلی وقت بود که به بار نیومده بود و این به اندازه بهشت تیکر نه ولی خیلی لذت بخش بود!به سمت همراه پوکر فیسش برگشت و درحالی که جرعهای از الکل توی لیوانش رو میخورد ابرویی براش بالا انداخت و جونگکوک هم با دیدن قیافش پوزخندی زد و به اطراف خیره شد...نگران لایلا بود و از طرفی الکلی که چند دقیقه پیش خورده بود توی رگاش به جریان دراومده بود و اون رو برای تور کردن یکی از دخترای هاتی که جلوش جولون میدادن تشویق میکرد
درحال آنالیز یکی از اون دخترایی که جلوش بود و لبخند دلبری رو لباش نشونده بود، بود که سنگینی دست رو روی شونش و بعدهم صدای داد تهیونگ رو کنار گوشش شنید
_بیا بریم برقصیم حوصلم سر رفت
.
سرش رو خم کرد و متقابلا تو گوش تهیونگ داد زد
_خودت برو من نمیام
.
تهیونگ بود که پشت چشمی برای جونگکوک نازک کرد و اینبار تهدید وار داد زد
_یا همین الان نگاهتو از رو کون اون دختره برمیداری و میای باهم برقصیم یا امشب انقدر لگدت میزنم که از رو تخت بیوفتی پایین آقای جئون!
.
وبدون اینکه توجهی به چشمای گرد شدهی جونگکوک نشون بده دستش رو به وسط پیست رقص کشوند و درحالی که میرقصید ابروهاش رو تند تند برای جونگکوک تکون داد و خندهی محوی رو لبای پسرک نشوند...
جونگکوک همیشه زندگی یکنواختی داشت!!درس..کار...خواب...سکس...از یه جایی به بعد هم درس از زندگیش حذف شده بود یا حداقل...سهم خیلی کمی از دایرهی زندگیش داشت ولی دوماهی میشد که این یکنواختی از بین رفته بود و تبدیل شده بود به کار...پرکردن یخچال...پختن شیرینی برای تهیونگ...درست کردن تلویزیون برای تهیونگ...تهیونگ...تهیونگ...تهیونگ...
تپش قلب یهوییش از این واقعیت بالا گرفت و لعنتی!! اون پسر مثل یه ویروس تموم زندگیش رو گرفته بود...ولی...اون ویروس خوبی بود مگه نه؟
دستاش ناخودآگاه و بدون کنترل خودش جلو رفتن و دو کمر پسر روبروش حلقه شدن و وقتی صورت تهیونگ به سمت برگشت و درحالی که دستاش دور گردنش حلقه میشد لبخند روی لباش رو دید چشماش رو همون سرخی صورتش موند...حلقه دستاش رو تنگ تر کرد و در لحظه با وجود قلب پرهیجانش که تند تند خون رو پمپاژ میکرد روی صورتش خم شد و خواستهی قلب بیقرارش رو عملی کرد و لباش رو روی اون تیکهای از بهشت قرار داد
نفس حبس شدهی تهیونگ رو احساس کرد و انگشتاش رو بالاتر برد و به آرومی لباش رو حرکت داد
لذت واقعی رو وقتی حس کرد که حرکت انگشتای تهیونگ رو میون موهاش حس کرد و همکاری لباش به معنای واقعی لذت رو تو رگاش پخش کرد...تهیونگ جزوی از زندگیش شده بود...جزوی از افکار توی ذهنش و از همه مهمتر این بود که....تهیونگ به آرومی خودش رو تو قلب جونگکوک جا داده بود...قرار نبود این اتفاق بیوفته...قرار بود تهیونگ کسی باشه که جونگکوک رو به سمت زندگی بهتر با قلبی گرمتر سوق میده ولی یه تغییرات کوچیکی این وسط رخ داده بود!!
کیم تهیونگ خودش مسبب قلب گرم جونگکوک شده بود....
............
دوشنبه شب قسمت بعدی رو آپلود میکنم♡
ESTÁS LEYENDO
~Where's My Angel❄
Fantasía.・゜・فرشته من کجاست؟.・・゜ «کاپل»: کوکوی، سپ «وضعیت»: completed «روزهای آپ»:جمعه ها «ژانر»: رمنس، فانتزی، اسمات، فلاف «رده سنی»: +18 «تاریخ شروع»: 16 آوریل 2021 خلاصه: کیم وی...یکی از هزاران هزار فرشتهی نگهبان دنیای انسانهای فانی...اونم مثل بقیه فرشت...