3.Meeting

481 152 7
                                    

گایز لطفاً بوک رو معرفی کنین تا ووت ها بالاتر بره وگرنه تا دو هفته دیگه آپش نمیکنم.
ممنون از کسایی که ووت میدن و کامنت میذارن;))

_YG

+ببخشید،چیزی گفتین؟
سوبین دستی به موهاش کشیدو لباساشو مرتب کرد و ادامه داد:
_ن...نه هیچی.
+آخ حواسم نبود...من یونجونم و شما؟
پسری که خودش رو یونجون معرفی کرده بود دستش رو جلو برد و سوبین رو نگاه کرد که هنوز سرجاش میخکوب
شده بود.
دستش رو اورد بالا و با یونجون دست داد.
_چ...چوی...یون...یونجون؟
+اوه پس منو میشناسی؟
سوبین زمزمه کرد:
_شاید؟
نگاه کوتاهی به صورت پسر رو به روش انداخت و ثانیه ای بعد سرش رو پایین انداخت.دلیلش رو نمیدونست ولی فضلی اونجا داشت خفه اش میکرد.
_خب من...من باید برم خداحافظ...
یونجون دست سوبین رو گرفت و اونو سمت خودش کشید و با خنده گفت:
+چرا فرار میکنی؟خیلی ترسناکم؟
سوبین که از این حرف جا خورده بود بازوش رو از دست
یونجون بیرون کشید و با خجالتی که گوش هاش رو سرخ کرده بودن گفت:
_نه من فقط...تعجب کردم!
یه تای ابروشو بالا داد و با همون خنده رو لبش ادامه داد:
+قشنگه نه؟
سوبین متعجب به یونجون نگاه کرد.
+پیانورو میگم.
دستشو پشت گردنش کشید و خودشو لعنت کرد.اون پسر حتما تا الان فکر کرده سوبین خل و چله.
_اها!اره خیلی قشنگه
+بلدی پیانو بزنی؟
همونطور که زیر چشمی نگاهش میکر زمزمه کرد.
_خب...نه
+پس چرا اومدی اینجا؟
سوبین هدف سوالات مکرر یونجون که هر لحظه جوابشون سخت تر میشد رو نمیفهمید اما با این حال ناخودآگاه جوابش رو میداد.
_...فقط میخواستم یه نگاهی بندازم،همین.
نگاهی به سرتاپای سوبین انداخت و ادامه داد:
+مشکلی نیست.به نظر پسر خوبی میای،دنبالم بیا.


سوبین همراه یونجون پشت میز پذیرش رفتن که یه در چوبی اونجا بود.
_ک...کجا میریم؟
یونجون درو باز کرد و منتظر موند تا سوبین اول داخل بره.
پشت در یه آشپزخونه کوچیک با یه میز ناهارخوری چهار نفره وسطش بود.
یونجون مغازه رو تعطیل کرد و دوباره پیش سوبین برگشت.
در رو بست و یه صندلی رو عقب کشید، به پسر کوچیکتر اشاره کرد تا روی صندلی بشینه‌.
سوبین با خجالت و گونه های سرخ شده روی صندلیی که
یونجون گفته بود نشست.

همونطور که دوتا فنجون از توی کابینت بیرون میاورد پرسید:
+قهوه یا چای؟
_چای،ممنون
+پس قهوه میریزم برات
بدون نگاه کردن به چهره ی سوبین تونست تعجب تو نگاهش رو حس کنه.
+قهوه بهتره
سوبین ساکت شد وحرکات یونجونو زیر نظرگرفت.همونطور بود.

موهای چتری زرد رنگش که روی پیشونی سفیدش ریخته بودن،بازوهایی که با خم شدن دستش عضله هاش نمایان میشدن،پاهای کشیده و رو فرمش که توی اون شلوار مشکی
جذب خودنمایی میکردن،و در اخر لب های قرمز و درشتش و چشماش،به کشیدگی چشمای آهو بودن و تیله های مشکیش که سوبین میتونست انعکاس خودش رو توی اون تیله های شفاف ببینه.

Still with you [Completed✓]Where stories live. Discover now