11.A special feeling

380 117 39
                                    

سلام سلام
خب خودم دوست ندارم اینو بگم ولی داریم به آخراش نزدیک میشیم...کم بود آره میدونم ولی این یه داستان کوتاهه و قرار نیست خیلی ادامه داشته باشه=))
ولی پارت های آخر رو خوب بخونید،به احتمال زیاد براتون جذابیت داره.
مرسی از کامنت ها و ووت هاتون=)❤️
_YG

+چیکار کرد باهات؟

گونه هاش گل انداخته بودن و پیشونیش از شدت گرما خیس شده بود.موهای قهوه ای مرتبش حالا خیلی پریشون به نظر میرسیدن و کلافگی از سر و روش میبارید!

_هی...هیچی...

+گفتم چه غلطی کرد؟!

داد زد و سوبین صورتشو جمع کرد.یکم ترسیده بود.یکم؟شاید بیشتر از یکم.
نمیدونست باید بهش چی بگه چون یادآوری اون حس تلخ براش خیلی سخت بود و از طرفی هم برای گفتنش زیادی خجالتی بود.
_هیچی فقط سرشو برد توی گردنمو...دیگه چیزی نفهمیدم.
یونجون یقه لباسشو رها کرد.
دستاشو شست و موهاشو مرتب کرد.

+میبرمت خونه

_خودم...

+گفتم میبرمت
سوبین که دست از لجبازی برنمیداشت کم کم روی اعصاب یونجون میرفت و حالا که عصبانی بود واقعا دوست نداشت سر اون پسر که چند دقیقه پیش بدترین تجربه عمرشو داش داد بزنه.
سوبین یک طرف و یونجون طرف دیگه ی ماشین نشسته بودن و از پنجره به بیرون خیره شده بودن.

_من هنوز از دستت ناراحتم.

بی مقدمه گفت که باعث شد پسر بزرگتر از فکر و خیالاتش بیرون بیاد.
یونجون سوبینو نگاه کرد که با لبای اویزون و اخمهای تو هم دست به سینه نشسته بود.
اروم زمزمه کرد:

+اولش که اون قیافه کیوت رو اینجا برای بقیه به نمایش نذار.

سوبین هنوز بی توجه به یونجون بیرون رو نگاه میکرد.

+بعدشم،چرا از من ناراحتی؟...فکر کنم من باید بیشتر ناراحت باشم.

اما این چیزی نبود که انتظار داشت از یونجون بشنوه.

_مهم نیست.

خودش رو به پسر اخمو و ناراحت کنارش نزدیک تر کرد و گفت:

+یااا...بگو دیگه

_اول که میری یه شلوار جذب میپوشی که تموم نقاط بدنت به طرز فاجعه باری زدن بیرون.
با این حرف سوبین خندیدش گرفت و منتظر ادامه حرفش موند.
_زهرمار...بعدشم منو تو گی بار ول کردی رفتی.انتظار نداشتی یه گولاخ بیاد و بخواد بهم تجاوز کنه؟
سوبین مثل یک کبریت آتیش گرفته بالا و پایین میپرید و حرفاش رو با صراحت کامل تو صورت یونجون پشت سر هم قطار میکرد.
یونجون با این حرفش دوباره اخم کرد و انگشت اشارشو سمت سوبین گرفت.

+گوش کن خرگوش کوچولو!من از اون طرف حواسم بهت بود و تا طرف نزدیکت شد دوییدم تا بهت برسم.پس یه جور حرف نزن که انگار نسبت بهت بی اهمیتم.اوکی؟

شاید این حرف باید بهش دلگرمی میداد ولی باز هم یه مانع جلوی احساسات سوبین رو میگرفت!

_میدونی چیه؟اصلا مهم نیست.به هر حال تو فقط
استادمی و خوب نیست ازت انتظارات بی جایی داشته باشم.
یونجون با این حرف سوبین دوباره سر جاش برگشت و هردو مثل قبل به بیرون از پنجره زل زدن.

با توقف ماشین جلوی خونه ویلایی نسبتا قدیمیی،سوبین از توی جیبش کرایه ماشین رو درمیآورد که یونجون دستش رو گرفت.

+تو برو.

_نه به اندازه کافی بهت زحمت دادم.

+من حساب میکنم،برو.

_ممنون...پس فعلا خداحافظ.

+خداحافظ تا فردا

لبخند اجباری زد و به رفتن سوبین خیره شد.
***
همونطور که یونجون گفته بود،امروز هم باید پیشش میرفت.
گوشیش رو دوباره چک کرد،اما هیچ پیامی از طرف یون نیومده بود.
سوبین نگرانش بود.مطمعنا اگه سوبین رو فقط به چشم
کارآموزش نگاه میکرد اونقدر برای اتفاق دیشب عصبانی نمیشد.یا چوی یونجون خیلی آدم از خود گذشته ای بود؟یا یونجون هم مثل اون حس خاصی تو قلبش داشت؟

.
برای چندمین بار تو این یک ماه کرایه تاکسی رو حساب کرد و کلیدی که هفته پیش از یونجون گرفته بود رو برای باز کردن در پارکینگ استفاده کرد.از اونجایی که یونجون بیشتر اوقات تو اتاق پیانو وقت میگذرونه،به سوبین کلید داده بود تا راحت تر رفت و آمد کنه.
از پله ها بالا رفت و با در باز خونه ی یونجون مواجه شد.برای چند لحظه قلبش از کار افتاد و دوباره شروع به تپیدن کرد...
نگران از اینکه اتفاقی براش افتاده باشه سریع

کفشاشو دراورد و داد زد:

_یونجون...استاد...استاد چوی؟

هیچ صدایی نمیومد.
***

فکر کردین الان اسمات میدم بهتون؟ناموصن؟شما هنوز طعم بدبختی رو تو این بوک نکشیدین بعد اسمات؟

بیاین بگید بنظرتون یونجون چه اتفاقی براش افتاده؟🚶🚶
پارت بعدی یه پارت طولانیه پس از دستش ندین

ووت و کامنتم که دیگه نمیگم.

Still with you [Completed✓]Where stories live. Discover now