5.I will text you

400 136 13
                                    

+نیومده شرط هم میذاری؟

مکث کوتاهی کرد و به چشمای ستاره ای سوبین زل زد.
قیافه حق به جانبی به خودش گرفت و گفت:

_اگه قول بدی بهم پیانو یاد بدی،منم نمیرم
+ولی من که مربی نیستم...

_چه فرقی داره؟اینطور که معلومه خیلی به پیانو
مسلطی

یونجون سکوت کرد و سوبین از فرصت استفاده
کرد:

_خب پس مثل اینکه باید برم...

و با برگشتنش به سمت در دستای یون مانعش شدن.
+نه قبوله

_کی شروع کنیم؟الان چطوره؟

یونجون با چهره ای که کاملا علامت سوال شده بود به سوبین نگاه کرد و بعد گفت:

+اخه میدونی من ناهار نخوردم و...

حرفش رو قطع کرد و همونطور که بند کفشش رو محکم میکرد وسط حرفش پرید:

_یه فست فود چندتا کوچه اونور تر هست،پیتزاهاشو خیلی دوست دارم.میریم اونجا هوم؟

اون پسر قطعا قصد این رو نداشت ک بی‌خیال بشه و یونجون مجبور بود که اینو قبول کنه.

+اوکی برام فرق نداره.

توی راه یونجون از نوت های مختلف و کار با پیانو حرف زد و سوبین با علاقه و کنجکاوی به حرفاش گوش میداد.

_منم یه مدت تو دبیرستان دکلمه و شعر میخوندم،میگفتن صدام خوبه ولی فکر نکنم اینطور باشه.

یونجون دستشو دور گردن سوبین انداخت.

+پس حتما باید برام بخونی

دست یونجونو پس زدو با کج خلقی غر زد:

_نخیر اصلا صدام خوب نیست،دوست ندارم مسخرم کنی.

با آرنجش به پهلوی سوبین زد که باعث شد از درد آخی بگه.

+مطمعنم ک صدات خوبه.اگرم خوب نباشه از اون آدمایی نیستم که مسخرت کنم،چی راجبم فکر کردی؟

در حالی که لبخند کوچیکه کنار لبش هر لحظه بزرگ تر میشد گفت:

_میدونم از اون آدما نیستی...

+چطور؟

_ غریزم میگه.
یونجون هومی زیر لب گفت و به دوراهی روبه روش نگاه کرد،سوبین لباس یونجونو کشید و سمت خودش برد.

_اینطرفه

بوی غذا توی کوچه پیچیده بود،صدای قار و قور شکمش بلند شد و با سنگینی نگاه سوبین جوری رفتار کرد که انگار اتفاقی نیفتاده.

_خیلی گشنته ها

+تو چی میفهمی از اینکه ساعت شیش بلند شی و بیای مغازه؟

خنده ناامیدی کرد و یونجون متقابلاً لبخند زد.

نمیفهمید چی میخوره و فقط به غذا خوردن بانی کیوت رو به روش نگاه میکرد و کسی نمیتونست منکر شه که تو دلش هزاران بار اون پسر رو کیوت صدا زده بود.

سوبین از خوردن دست کشیدو به یونجون نگاه کرد.انگار که با چشماش به جای غذا،داشت سوبین رو قورت میداد!

_به چی زل زدی؟غذاتو بخور
+بخند

سوبین نفسشو بیرون داد

_میشه فقط غذاتو بخوری و زودتر بریم؟

دوباره با همون لبخند کج رو لبش گفت:

+بخند

از سر ناچاری لبخند مصنوعی و بی جونی زد. یونجون انگشت اشارشو جلو برد و تو چال لپ سوبین فرو بردو فشارش داد.

سوبین سرشو عقب دادو دست پسر بزرگترو پس زد و دستش رو روی لپش مالید.

_درد گرفت دیوونه

+چالات خیلی عمیقن،نتونستم جلوی خودمو بگیرم!

_عجب.‌.‌.اگه سیر شدی پاشو لطفا.

+چه عجله ایه؟برای آموزشت خیلی ذوق داری چوی سوبین.

بند کیفش رو روی دوشش انداخت و بیرون منتظر یونجون موند.

با دیدن یونجون که درحال حساب کردن غذاشون بود یادش اومد که چه گندی زد و برای دومین بار امروز خودشو لعنت کرد.

سرش رو پایین انداخته بود و بدون هیچ حرفی راه میرفت.

+ساکتی

سوبین چیزی نگفت و هردو ساکت بودن تا به دم مغازه رسیدن.

_بابت غذا ممنونم.
یونجون با لبخند همشگیش گفت:

+قابلی نداشت سوبینا.

+میتونم شمارتو داشته باشم؟

سوبین بی اراده سرش رو تکون داد.

شماره رو به یونجون داد و گفت:

_خب باید بیام مغازه برای تمرین؟

+نه باهات هماهنگ میکنم تا شب،بهت پیام میدم.

بعد از چند ثانیه سکوت سوبین نگاهی به ساعتش انداخت و لبش رو گاز گرفت.

_خیلی دیر کردم،خب دیگه من برم.خداحافظ چوی یونجون!

دستش رو تکون داد و پشت به یونجون دویید.

+منو اینجوری صدا نزن بچه!

_خودتی!

به خاطر لجباز بودن و تخسی اون پسر خندش
گرفت و بعد از اینکه از دیدش محو شد سمت مخالف سوبین حرکت کرد.

Still with you [Completed✓]Where stories live. Discover now