8.Dependence

366 119 9
                                    

خب های.تو این پارت،ینی اخر این پارت یچیزایی دیگه داره رخ میده و کم کم ماجرا داریم از پارت بعد،پارت بعد هم طی دو روز آینده آپ میشه 🔥
_YG

یه صندلی کنار صندلی اصلی پیانو بود.یونجون از قبل اومدن سوبین همه کارارو کرده بود،تنها ایراد اتاق این بود که خیلی سرد بود و سوبین به خاطر بدن ضعیفش و سوابق بیماریهایی که داشت،تحمل سرمارو کار سختی میدونست.
نگاهی به بدن لخت یونجون انداخت و گفت:

_برو بشین یه لباس برات بیارم,یخ زدی!

+نه راحتم

سوبین شونه هاشو بالا انداخت.

_هرطور میلته

درواقع دوست نداشت بی تفاوت جلوه کنه اما پسر کنارش همراهیش نمیکرد.
یونجونو روی صندلی جلوی پیانو نشوند و کنارش نشست.

_امروز روی نوت ها کار میکنیم و ازونجایی ک فکر نکنم پیانو داشته باشی باید اینجا تمرین کنی پس حسابی حواستو جمع کن.
سوبین با حرکت سرش حرفشو تاکید کرد وتو جاش جابه جا شد تا دید بهتری داشته باشه.

***

با بشکن زدنای یون جلوی چشماش به خودش اومد.

+هی حواست اینجاست؟

با صدایی که به زور از تهه گلوش شنیده میشد گفت:

_اره اره ادامه بده

+این آخریشه،اگه نمیتونی بری خونه همینجا بخواب.

خودش رو جمع و جور کرد و صاف نشست.

_چی؟ن...نه میرم خونه مرسی!

+باشه پس من تا دم در باهات میام.

_بچم مگه که تو بخوای مواظبم باشی؟

+یه پسر کیوتی رو مثل تو این وقت شب رو هوامیزنن.بعدشم گفته بودم که برای من بچه ای؟

سعی کرد تا حد ممکن به اعصابش مسلط باشه و نادیده اش بگیره.

_باشه بقیشو بگو

بعد از نیم ساعت دیگه،سوبین احساس سنگینی تو سرش میکرد،همه اینها توی یه روز یادگیری براش خیلی سخت بود و میدونست با این حال تا فردا همرو یادش میره.

+خب خسته نباشی کارآموز

سوبین تشکر کرد و گوشیشو از جیبش دراورد.

_وای،ده تا میس کال.

+حق دارن نگرانت شن،ساعت دوازده و نیمه شبه.
سوبین با عجله از اتاق بیرون رفت و پیراهنشو رو دستش انداخت و کیفش رو روی دوشش.
_ممنون بابت همه چی و...ببخشید بخاطر اون.
با سرش به شکم یونجون اشاره کرد.

+خواهش میکنم،مواظب خودت باش.ایندفعه رو
گذاشتم تنها بری ولی دفعه دیگه...

_خداحافظ

بدون اینکه بزاره بقیه حرفش رو کامل کنه از پله
ها پایین رفت و خودشو به در رسوند.
تا خیابون اصلی دویید و کنار خیابون به تیرچراغ برق تکیه داد تا نفساش منظم شن. امکان نداشت امشب بتونه تاکسی پیدا کنه،مجبور بود تا خونه پیاده بره.
با زنگ گوشیش پلکاشو از هم فاصله داد و دستشو سمتش برد.

_یک میسکال از '' My dreamy boy''؟

گلوش انقدر گرفته و صداش خواب آلود بود که نمیتونست بهش زنگ بزنه پس ترجیح داد پیام بده

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

گلوش انقدر گرفته و صداش خواب آلود بود که نمیتونست بهش زنگ بزنه پس ترجیح داد پیام بده.
گوشیشو رو تخت انداخت،زیر لب همونطور ناسزا راهی
یونجون میکرد.
"تو روز تعطیل آخه ؟حالا فکر کرده واقعا استاده،جوگیر." تشری به خودش زد تا صداهای تو ذهنشو خاموش کنه.
صبحانه رو خورد و برای رفتن پیش استادش آماده شد.
دو روز دیگه رو با یونجون گذروند.برعکس چیزی که فکرشو میکرد خیلی تو کارش خوب بود و تمام نکاتش رو زود یاد گرفته بود.شبا با تصور اینکه میزش پیانوعه،تمرین میکرد تا فرداش یون مثل همیشه تشویقش کنه و بهش یادآوری کنه چقد خوب انگشتاش رو روی کلاویه ها تکون میده و نوهارو به خوبی درک کرده.

امروز روز سوم میشد و سوبین هرروز بیشتر به استادش وابسته میشد.البته که این حس وابستگی یکطرفه نبود.یادگیری پیانو یه بهونه برای هردوشون بود تا بتونن دوباره همدیگرو ببینن و بیشتر به این پی ببرن که تپش قلبشون با دیدن همدیگه روی هزار میره و این فقط یه حس
وابستگی معمولی بین شاگرد و استادش نبود.

بگین که بنظرتون حس سوبین رو یون هم داره یا برای دو طرف یا حداقل یک طرفشون یه توهمه؟یا اینکه رفتار یون همون میمونه و تغییری نمیکنه؟=)))

_YG

Still with you [Completed✓]Where stories live. Discover now