11.|سیاه چاله ها همیشه خالی میمانند|

116 14 27
                                    

KEEP THE STREETS EMPTY FOR ME
FEVER RAY

[CARAMELLA P.O.V]

"هری..."

بدن کوچیکم جیغ کشید و روی شکم کسی ک واقعا هنوز ب وجودش در اعماق تاریکی ها اعتقاد دارم افتاد، اون با تهاجم چشم های بستشو باز کرد و با چشم های گرد شده ی بزرگ بهم زل زد، کاملا مشخص بود ک شوکه شده.

"پرنسس منو ترسوندی.."

دست هام به شونه هاش هجوم بردن و محکم خودم رو بهش چسبوندم، هری خیلی سریع دست هاشو روی کمرم گذاشت و ی جورایی حس می کنم اون هم به خاطر حالت اشفته ی من کمی مضطرب شده.

صورتمو درحالی ک بغض کرده بودم ب گردنش چسپوندم.

"هرییی.."

اینبار زمزمه وار اسمشو صدا زدم

"چیزی نیست، ببین!! من اینجام"

سعی کرد درحالی ک کمرمو میماله ارومم کنه ولی این حرفش فقط باعث شد بغضم بترکه و حالا با اشک هام گردنشو نم دار می کردم

"هرییی خواب بد دیدممم"

بین هق هق های بلندم گفتم

"هیش...کارمن اروم باش..."

صداش مخلوطی از نگرانی و دلسوزی بود

"خواب دیدم دیگه منو دوست نداری..تو..تو از من منتفر بودی،باهام حرف نمیزدی و حتی...حتی نمیزاشتی باهات ت خوردن شیرین های خانم پیری شریک شم..."

دوباره صدام از حالت زمزمه به جیغ های گوش خراش کوچیک رسید، مسخرس ک مغزم داره ب جای موضوع های مهم تر ب شیرینی های خانم پیری فکر می کنه

"اوه نه پرنسس اونا فقط ی خواب بودن من هیچوقت ازت متنفر نمیشم و خانم پیری بیشتر از اینکه برای من شیرینی بپزه اینکارو به خاطر تو انجام میده، اون تو رو خیلی بیشتر از من دوست داره!"

این حرفش باعث شد دماغمو بالا بکشم و با چشم های خیس به چشم های سبزی ک خیلی پاک و حقیقی بودن خیره شم

"واقعا...واقعا اون شیرینی هارو برای من میپزه؟؟!!"

باعث تعجبِ چون سرعت تغییر مود ورژن بچم به اندازه عوض کردن چنل های تلوزیون قوی بود..

ب خاطر خدا!

تو یک دقیقه پیش غرق در اشک بودی و حالا داری ب شیرینی هایی ک قراره بخوری فکر می کنی کارمن؟؟؟

CARMEN |H.S|Where stories live. Discover now