8.|خلاصه ی گناه در لذت|

259 21 33
                                    

WHATEVER IT TAKES
IMAGINE DRAGONS

"فقط بگو بعد از مامانت کیو بیشتر از همه دوست داری..."

سرش کمی چرخید در حالی ک به خاطر خوردن باد به صورتش کاملا قرمز شده بود و می تونست برگ های درخت هارو داخل موهاش احساس کنه همچنان می خندید..

"اینو بهت نمیگم چون این یه رازه!"

تاب چوبی با شدت بیشتری به جلو هل داده شد

"اما خودت بهم قول دادی قرار نیست رازی بین ما باشه هری!تو پرنسی و پرنس همیشه نیاز داره پرنسسش از همچیزش با خبر باشه..."

تاب همچنان با قدرت پسر به جلو هل داده میشد و با اینکه چندبار موهای بلند دختر داخل دهنش رفته بود هنوز از صدای خندیدن و حرف زدن با اون خسته نشده بود ، اون هیچوقت از اون خسته نمیشد!

"تو بهتر میدونی همه ی پرنسس ها باید صبور باشند.."

اون با نرمی به دختر کوچولو یاد اوردی کرد و با اینکه نمی تونست اخم بامزش رو ببینه با دیدن دست های دختر از میزان عصبانیتش با خبر شد..

"نوپ تو کاملا اشتباه می کنی پرنسس ها اصلا هم صبور نیستند."

"به راپنزل و سیندرلا فکر کن اگر اونا صبور نبودند و فقط خودشونو ب دست سرنوشت نمی سپردند هیچوقت داستانشون گفته نمیشد و هیچوقت جواب سوال هاشونو همراه با عشق نمی گرفتند."

دختر ب فکر فرو رفت

"اممم هری تو بهم یاد میدی چطور صبور باشم؟چون اصلا نمی تونم وقتی شیرینی های خانم کلی رو میزه دست درازی نکنم و نخوام بدونم تو کی رو بعد مامانت بیشتر از همه دوست داری!"

متفکرانه پرسید تا جوابی با لبخند درخشان بگیره و حدسش درست بود.

"البته که میگم البته تو باید قول بدی دانش اموز خوبی باشی پرنسس.."

خوشحال بود که خودشو کنترل کرد و کلمه ی 'تو' رو بعد از اخرین سوال داد نزده بود...

"قول میدم"

کاملا مشتاق زمزمه کرد و با صدای بچگونش خندید.

________

"قربان"

مامور درجه سه بدون در زدن وارد سالن شد و باعث جذب تمام نگاه های دور میز شد

با اینکه همه متعجب بودن اون روی صدای نفس های نگهبان تمرکز کرد و با ارامش خاصی از نوشیدنی مرقوبش نوشید

"چیزی شده که اینطور جلسه ی مهم من و اقایون رو به هم زدید اقای دارکوز؟"

باز هم ارامش...

CARMEN |H.S|Where stories live. Discover now