part 27

2.3K 478 171
                                    

جیمین تو راهرو در حال قدم زدن یونجون و به یکی از همکار هاش داده بود و خودش اومده بود بیرون تا با یونگی حرف بزنه

دوباره شمارش و گرفت اما جوابی نشنید عصبانی لگدی به دیوار زد متنفر بود از اینکه هر وقت کار مهمی داشت یونگی جواب نمی‌داد

به سمت اتاق دوید و بچش و از زن قد کوتاهی که همکارش بود گرفت با یه تاکسی خودش و به بیمارستان رسوند جایی که بتونن دل درد بچش و درمان کنن چند دقیقه منتظر موند تا مرد پیر پسر بچه رو معاینه کنه و سر آخر به یه بیماری کم خطر و شایع رسیده بودن که جای نگرانی نداشت

جیمین بعد از گرفتن دارو ها راهی خیابون شد تا خودش و با یه تاکسی به خونه برسونه اما نه .....

باید یه سر به دفتر یونگی میزد باید میدید که چی باعث شده چند دقیقه جواب تلفنش و نده

سوار تاکسی شد و آدرس دفتر یونگی و داد گوشیش همون لحظه زنگ خورد یونجون و رو دستش جا به جا کرد و گوشی و با عصبانیت جواب داد: بله؟؟

_ جیمینا ببخشید این احمق گوشیم و قایم کرده بود الان دیدم تماس گرفتی

جیمین نگاهی به یونجون خواب کرد و گفت: همونجا بمون خودم دارم میام

یونگی گوشی و قطع کرد و رو به مینهو گفت: حرومزاده بخاطر تو از دست من ناراحت شده

مین هو رو صندلی چرمی و چرخدار نشست و گفت: برام مهم نیست از این اعصابم خورده که همیشه مزاحمه

یونگی به سمتش رفت و یقش و گرفت و گفت: حرومزاده پست فطرت من خانواده دارم همسر و بچه دارم تا کی میخوای به این نگاه کثیفت ادامه بدی هان؟ من هرزه نیستم که با هر کسی بخوابم این و تو اون گوشای کرت فرو کن مینهو

مینهو از جاش بلند شد و یونگی و هل داد با صدای بلندی گفت: اون اشغال چی داره یادت رفته روزای اولی که اومده بودی من ازت مراقبت میکردم اون حتی نگاهت هم نمیکرد حالا بخاطر اون عوضی داری من و دور میندازی

یونگی مشت محکمی بهش زد و گفت: اون کسی که داری بهش توهین می‌کنی همسر منه مینهو و اجازه نمیدم هر چی دلت میخواد بگی تو هم رفیق منی البته بودی

مینهو صندلی و پرت کرد و گفت: به درک که همسرته به درک ...... واسم مهم نیست من تو رو دوست دارم از دستت نمیدم

با صدای باز شدن در جفتشون سر چرخوندن

جیمین به سمت یونگی اومدی و یونجون و بغلش داد و گفت: نگهش دار من یه لحظه کار دارم

یونگی یونجون و بغل کرد و سرش و به سینش چسبوند جیمین به سمت مینهو رفت و با لگدی که تو شکمش زد به عقب پرتش کرد رو شکمش نشست و همون‌جوری که مشت هاش و روانه صورتش میکرد گفت:تو حرومزاده لاشی به چه جراتی میخوای رابطه ما رو بهم بزنی هان؟ فکر کردی کی هستی پست فطرت

kookv violet planet [ Completed ]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt