part 14

2.9K 544 120
                                    

با تمام خستگیش رو تخت دراز کشید تخت سفید و بنفشی که دو نفره بود و تو این چند وقت با جونگ کوک روش می‌خوابید اما هر بار که تنهایی روش دراز می‌کشید حس تنهایی میکرد

نگاهی به جای خالیش کرد و امروز جلوی چشماش رژه رفت تمام حرفایی که از خواهرش شنیده بود بوسه‌ای که مهمون لباش شده بود و رفتار محبت آمیز جونگ کوک تلخی این قهوه تلخ و به خوبی برده بود

با باز شدن در فکرش و از افکار امروز جدا کرد و به جونگ کوکی که با یه ظرف غذا وارد میشد نگاه کرد

کوک با سینی بزرگی که تو دستش بود وارد شد و در چوبی و با پاش بست لبخندی زد و گفت: امروز کارت زیاده و فکر نکنم بخوابی پس گفتم با این یکم انرژیت و برگردونی

رفتار های جونگ کوک داشت عجیب و عجیب تر میشد و وی اصلا بهش نداشت وقتی سینی و رو تخت گذاشت و خودش هم کنارش نشست تونست برای چند ثانیه عطرش تلخش و بو کنه ناخودآگاه دستاش ‌و گرفت و آروم فشارش داد جونگ کوک نگاهش و به قفل دستاشون داد و گفت: نگران چیزی نباش من اینجام

فکرای عجیبی تو سر وی داشتن بیشتر و بیشتر. میشدن نگاه پرسشگرش و بالا آورد و گفت: چرا .... چرا اینقدر عجیب رفتار میکنی

جونگ کوک لبخندی زد و گفت: هوممم نمی‌دونم شاید چون تصمیم دارم هر جایی که هستم بهترین باشم اگه قرار نیست به سیارم برگردم .... که خوب یه جورایی کسی و هم ندارم که بخوام بخاطرش برگردم .... برای همین تصمیم گرفتم تا زمانی که اینجام بهترین باشم

اما این جواب وی نبود پس دوباره پرسید : چرا .... تو بازم جواب من و ندادی

کوک نگاهش و به ظرف ها داد و گفت: میتونی اسمش و غریزه بذاری خودمم نمی‌دونم

داشت دروغ می‌گفت این واضح بود هر دو میدونستن که این حرف دروغ اما جونگ کوک نمیخواست تا زمانی که از شک و شبه تو ذهنش خلاص نشده حرفی بزنه
باید راجب احساساتش مطمئن میشد

وی که فهمیده بود جونگ کوک نمی‌خواد چیز بیشتری بگه حرفی نزد و غذایی که براش آورده بود و به زور خورد تا یکم خوابش و بپرونه

تو تمام این مدت جونگ کوک قایمکی به مرد خیره بود و چهره زیباش و نگاه میکرد تو فکر این بود که چقدر به آدم میتونه خوب باشه وی بهتر از تمام کسایی بود که تو عمرش دیده بود وی اون کسی بود که اگه هر کسی تو زندگیش داشت هیچوقت به سرنوشت بدی دچار نمیشد و حالا اون آدم عاشقش شده بود

اما مگه جونگ کوک چی داشت اون به بازنده بود
یه بازنده تنها که خودش هم خودش و نمی‌خواست اما سازگاری بهترین راه حل بود

بعد از نوشیدن آب میوه ای که براش آورده بود رو تخت افتاد و گفت: مرسی جونگ کوکی نمی‌دونم بدون تو چیکار میکردم

kookv violet planet [ Completed ]Место, где живут истории. Откройте их для себя