part 5

3.5K 693 236
                                    

نزدیک ظهر بود یونگی که خیلی خسته بود از در تیره رنگ وارد اتاق شد جیمین رو تخت نشسته بود و داشت با گوشیش کار میکرد به محض نشستنش رو تخت گوشی جیمین و کشید و گفت: ظهر بخیر لاو

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.


نزدیک ظهر بود
یونگی که خیلی خسته بود از در تیره رنگ وارد اتاق شد جیمین رو تخت نشسته بود و داشت با گوشیش کار میکرد به محض نشستنش رو تخت گوشی جیمین و کشید و گفت: ظهر بخیر لاو

جیمین خودش و پرت کرد تا گوشیش و بگیره اما تو بغل یونگی افتاد

با حرص پاش و گاز گرفت و یونگی خندید و همسرش و بغل کرد

جیمین و در حالی که دست و پا میزد تا گوشیش و بگیره رو تخت انداخت و گفت: کجا به این زودی

جیمین با چشمای خوشگلش که مثل همیشه با یکم اکلیل یاسی آرایش شده بود به یونگی نگاه کرد و گفت: گوشیم بده جناب مین

یونگی کمرش و محکم تر گرفت و رو بدنش خیمه زد و گفت: الان مال منی جناب فرمانده

جیمین چشماش و ریز کرد و گفت: چیزی شده؟

یونگی شونه و جیمین و که از لباس سفید رنگش بیرون افتاده بود بوسید و گفت: نه فقط خیلی خستم

جیمین لباش و آویزون کرد و گفت:‌ تو کل دیشب بیدار بودی الان میخوای بخوابی تا سه ساعت دیگه که جواب آزمایشگاه برسه ...... مریض میشی یونگی

یونگی سرش و پایین برد و لبای براق همسرش و بوسید و گفت: من خوبم عشقم امروز ‌.....

جیمین با ناراحتی یونگی کنار زد و پشت بهش نشست و پاهای لختش و از تخت آویزون کرد

یونگی لبخندی به همسر حساسش زد و از پشت بغلش کرد و گفت: عزیزم .... جیمینم

جیمین سرش و پایین انداخت و گفت: من ... من فقط نمیخوام اتفاقی برات بیوفته

یونگی با لبخندی که از رو لبش نمی رفت گردن پسر و‌ بوسید و گفت: می‌دونم عشقم ..... امروز زود تر میام تا با هم وقت بگذرونیم

جیمین سرش و چرخوند تا چهره خسته همسرش و ببینه لباش و به آرومی بوسید و گفت: بیا بخوابیم

یونگی سرش و تکون داد و بدون در آوردن لباس های بیرونش رو تخت دراز کشید چند ثانیه بعد یونگی تو بغل همسرش به خواب عمیقی رفته بود

جیمین موهای مشکی مرد و نوازش کرد و گفت: عاشقتم آدمیزاد من


🟪🟪🟪🟪🟪🟪🟪🟪🟪🟪🟪🟪🟪🟪


kookv violet planet [ Completed ]Onde histórias criam vida. Descubra agora