part 3

3.7K 785 220
                                    


صبح تازه رسیده بود و ستاره سفید رنگ نور خودش و همه جای سرزمین وایولت پخش کرده بود

هوا نه گرم بود نه سرد انگار همیشه بهار بود
یه بهار دلچسب

پادشاه از حموم اتاق خودش بیرون اومد و به پسری که رو تخت خواب بود نگاه کرد و لبخند زد

چند شب تو این رویا گذرونده بود که این آدم و تو اتاق خودش داشته باشه و اینجوری نگاهش کنه؟

یه پارچه براق قشنگ پایین تنش و پوشونده بود اما بالا تنه خیسش لخت بود

رو تخت نشست و به پسر نگاه کرد

چند قطره آب از نوک موهاش رو بالشت ریخت

نگاهش و رو بدن جونگ کوک چرخوند

برآمدگی های عضلات کوک باعث میشد لباش و آروم گاز بگیره و دستش و نگه داره تا لمسشون نکنه

سینه های درشت پسر و عضلات شکمش که از زیر پارچه نازک لباسش معلوم بودن برای پادشاه دیوونه کننده بود

وی کاملا حواسش و به بدن پسر داده بود و متوجه بیدار شدنش نشده بود

جونگ کوک چشماش و باز کرد و با دیدن پادشاه خواست چیزی بگه که با قفل شدن نگاهشون تو هم حرفش و خورد

چشمای بنفش پادشاه که عین یه ستاره برق میزد تمام حواسش و پرت کرد

جونگ کوک کلمات و در برابر زیبایی چشماش گم کرده بود

دستش و آروم جلو برد و زیر چشمای مرد کشید

وی تکون آرومی خورد و به شکلات چشمای جونگ کوک نگاه کرد

جونگ کوک همون‌جوری که مسخ چشمای شاه شده بود با صدای آرومی گفت: زیباترین چیزیه که تا حالا دیدم

وی سریع از روی تخت بلند شد و به سمت حموم دوید

در و محکم بست و بدنش و به سنگ های سرد تکیه داد

وی دستش و رو قلبش گذاشت که داشت از سینش در میومد
شنیدن همچین چیزایی از دهن مردی که عاشقش بود براش زیاد بود

جونگ کوک که با جای خالی مرد روبرو شده بود نیمخیز شد و به خودش اومد: من چرا این حرف و بهش زدم مسییییییییییییییح

موهاش و بهم ریخت و بالشت های رو تخت و پرت کرد

وی که داشت از لای در بهش نگاه میکرد خنده آرومی کرد اما جلوی دهنش و گرفت تا صداش بالا نره

جونگ کوک وسط اتاق وایساده بود و داشت به طور بامزه ای حرص میخورد

وی لبخندی زد و گفت: عاشقت میکنم جونگ کوکی قول میدم

💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜


وی با لباس زیبایی که پوشیده بود وارد تالار بزرگ شد

kookv violet planet [ Completed ]Onde histórias criam vida. Descubra agora