𝑛𝑎𝑚𝑒: 𝑠𝑢𝑔𝑒𝑟 𝑏𝑎𝑏𝑦
𝑇𝑟𝑎𝑛𝑠𝑙𝑎𝑡𝑜𝑟: 𝐷𝑖𝑏_𝐷𝑖𝑏𝟕
┈┈┈┈┈┈┈
نامجون یه فاکبویه پولداره که یه شوگر بیبیه کیوت به اسمه جین داره.
بعد از چند سال نامجون دلش زده میشه ازش و سعی میکنه که همه چیزو بینه خودشون تموم کنه ولی این درحالی...
"بزار لباساتو اول عوض کنم." نامجون دکمه هایه لباسش رو باز کرد." نامجون داری چیکار داری میکنی؟ یادت نیست دیگه همه چی بینمون تموم شده؟ اجازه نداری دیگه اینکارو بکنی."
" فاک جین دقیقا داری به چی فکر میکنی؟ من فقط دارم کمکت میکنم تا لباساتو عوض کنی....فک میکنی من برای چی اینجام؟سکس؟"نامجون درحالی که داشت لباسشو درمیاورد گفت.
"من حتی خودمم نمیدونم چرا دارم همچین کاری میکنم"نامجون با آه گفت.
اون واقعا نمیتونست جلو خودشو بگیره تا به سینه لخته جیت زل نزنه ، شت واقعا بی عیبه و نقصه ، کمره باریکش ، پوسته شیری رنگش و شونه هایه پهنش. جین واقعا عالی بود ، اون نمیدونست جین همچین بدنه الهه وارانه ای داره ، اون بدونه اینکه به جزئیاته بدنش نگاه کنه فقط اون رو فاک میداد.
یه تیشرته سفید اُورسایز از تو کشویه لباسش دراورد و مجبورش کرد تنش کنه. ازون جایی که شلوارش کثیف بود اونم در اورد ولی دیگه شلواری پاش نکرد چون از نظرش کاره اضافیه ازون جایی که جین همش درحاله عرق ریخته.
بعدش خوابوندش و بدنشو با ملافه پوشوند.
" اگه چیزی خواستی کافیه فقط صدام کنی چون من همین جام." نامجون بهش گفت ولی جین جوابی نداد.
وقتی یکم بهش نزدیک شد تا چِکِش کنه دید که جین همین الانشم تو خوابه عمیقی فرو رفته ، صورتش کاملا قرمز شده بود و به طرزه کیوتی خر و پف میکرد.
نامجون با دقت بهش نگاه کرد ،به پوسته درخشان و تمیزش ، به چتری هایه بهم ریختش ، به لبهایه صورتی و برجستش ، به پوسته نرمش ، به همه چیزش ...همه یه وجود او زیبا بود.
" جین چطوری بزرگ شدی که انقدر زیبا شدی ؟ من هنوزم یادمه که تویه اولین دیدارمون تو در اول فقط کیوت و بامزه بودی ولی اصلا متوجه این نشدم که چقدر زیبایی ، تو واقعا خیلی خوب بزرگ شدی جین ...خیلی خوب"
نامجون درحالی که لپ هایه جین رو نوازش میکرد زمزمه کرد.وقتی فهمید داره چیکار میکنه ناگهان به حالته عادیش برگشت.اون رسما هیپنوتیزم شده بود.
"فاک...دوباره دارم اینکارو میکنم.. من هیچوقت تویه این دوسال به جین موقعه ای که خوابه زل نزدم....حالا من دقیقا دارم چه غلطی میکنم؟"نامجون خیلی سریع از جاش بلند شد.
وقتی میخواست از اتاق خارج بشه چشمم به عکسایه قاب شده این که به دیوار زده شد بود افتاد .برگشت و بهشون نگاه کرد.
" این همون پسره خرگوشی هستش که اون روز دیدم . برادرشه ؟ یادم نیست جین هیچوقت به همچین کسی اشاره کرده باشه." نامجون در حالی که به قابه عکسا زل زده بود گفت.
" این دوست پسره شه؟" ایندفعه درحالی که به عکسه دونفره جانگ کوک و تهیونگ زل زده بود گفت. " اما این کیه ؟" در حالی که با دستش به یک چهره ناآشنا اشاره میکرد گفت. احتمالا یکی از نزدیکانشه.خوشحال به نظر میرسند."
"بقیه خانوادش چی؟ پدرش ، مادرش؟" نامجون در حالی که به کاغذ ها و و گیره هایه کاغذی که رو میزش پخش شده بود زل میزد گفت.
برایه اوین بار نامجون درباره زندگی جین کنجکاو بود. درباره خانوادش ، درساش ، نه تنها بدنش بلکه کله زندگیش. نامجون خودشم سوپرایز شده بود.اون خیچوقت از جین نپرسیده بود که چه حسی داره ، وضعیت درسیش چطوره ، خانوادش ، بخش هایه دیگه ای از زندگیش ، چیزایی که دوست داره و نداره ، گذشتش و حالش و همه چیش ...و حالا که همه چی بینشون تموم شده بود براشه تمامه این ها جالب شده بود ، اون میخواد درباره همه چی بدونه و به خاطرش احساسه احمق بودن میکنه.
" خیلی دیره اگه بپرسم الان ؟"
┳▬▬▬▬▩▬▬▬▬┳
❤نامجون مهربونم ❤
والبته نسبتا خنگم😅
¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.