فصل دوم

52 0 0
                                    

گوشیم را برداشتم و در را باز کردم.مردی قدبلند،با چشمانی ترسناک پشت عینک سیاهش و سری کامل بی مو پشت در ایستاده بود.
با لحنی عصبانی گفت:《هی،یه فاحشه ی ایرلندی این طرفا ندیدی؟》
_فاحشه ی ایرلندی؟نه بعید میدونم.
دستش را به سمت اسلحه ای که به کمرش بسته بود برد و گفت:《بهتره خوب فکراتو بکنی دخترجون وگرنه...》
_گفتم که هیچ فاحشه ی ایرلندی ای رو این طرفا ندیدم.
گوشی را در دستم چرخاندم و ادامه دادم:《بهتره سریع تر گورتو گم کنی تا به پلیس زنگ نزدم.》
مرد بدون حرفی دیگر رفت.در را بستم و نفس نفس زنان به سوی زیر زمین رفتم.
دختر جوان با لحنی وحشت زده پرسید:《هی،حالت خوبه؟》
_آره من خوبم ولی بهتره سریع تر یه جای دیگه رو برای موندن پیدا کنی،چون اگه تورو با من بگیرن...
_هی،من جای دیگه ای رو ندارم که برم.اونا هر جا برم گیرم میندازن ولی قول میدم اجاره ت رو به طور کامل بهت پرداخت کنم.
به چشمان مظلوم و زیبایش نمیتوانست نه گفت.
_بهتره تا نظرم عوض نشده بری طبقه ی بالا.
محکم من را در بغلش فشار داد و گفت:《ممنونم دختر زیبا.》
او مرا زیبا خطاب کرد در حالی که خودش شبیه یک شاهکار هنری بود‌.
پس از او به طبقه ی بالا رفتم و برایش یک فنجان قهوه ریختم.
کنارش روی مبل نشستم و تلوزیون را روشن کردم.
_راستی بهم نگفتی اسمت چیه.
_من اشلی م و تو...؟
_اوه منم کارل م.خوشبختم.
جرعه ای از قهوه اش نوشید و خمیازه ای کشید.
_من خیلی خستم.ممنون میشم اتاقم رو نشونم بدی.
_نظرت چیه قبلش یه حموم...
سرش را روی شانه ام گذاشت و خوابش برد.
دستم را روی موهای آشفته اش کشیدم و زیر لب گفتم:《دخترک بیچاره‌.حتما روزای سختی رو گذروندی.کنار من جات امنه.》و شانه ام را کنار کشیدم،سرش را روی مبل گذاشتم و پتویی روی او کشیدم.

Ms.NobodyWhere stories live. Discover now