امشب در فاحشه خانه ی وایت ربیت هالووین پارتی بود.جنی با رز قرار داشت تا کوکائین هایش را از نیوهمپشایر به لندن قاچاق کند،من هم میتوانستم با اشلی ملاقات کنم.
ساعت ده شب بود.با جنی و جیسون_راننده ی جنی_به وایت ربیت رفتیم.جنی با لباسی مشکی با یقه ی خیلی باز،پالتویی مخملی و رژ براق قرمزش شبیه به کروئلا(شخصیت داستانی در انیمیشن 101 dalmatians)به نظر می رسید.کمی بعد از رفتن ما رز وارد شد.لباسی سفید و بلند پوشیده بود و با آرایش ملایمش،شیطانی بود در لباس مبدل فرشته،کری (شخصیت داستانی فیلم carrie).
من هم سعی کرده بودم خیلی جلب توجه نکنم و شبیه به عروس مرده آماده شوم(شخصیت داستانی corpse bride).
اشلی وارد سالن شد.همه به او چشم دوخته بودند.او فاحشه ای بود در لباس راهبه.به من نزدیک شد و از متصدی بار یک لیوان مشروب گرفت.
_خوشحالم که میبینمت.
_جنی همه چیز رو بهم گفت.
_اوم،میدونم.
دستم را گرفت و به طبقه ی بالا برد.وارد اتاق شدیم و در را بست.
_بهتره تا جنی و رز مشغول معامله ن باهات حرف بزنم.تو در خطری،جنی فقط بخش هایی از داستان را برات تعریف میکنه که دوست داره باور کنی.
از جیبش بلیطی در آورد و در دستم گذاشت.
_این تنها شانس من برای فراره ولی روح مست من مرگ خدا رو به چشم دیده،پس این رو بگیر و فردا صبح به نیویورک برو.
اشک جلوی چشمانم را گرفت،اشلی را در آغوش کشیدم و گفتم:《پس بیا شیطان را عبادت کنیم.》