فصل پنجم

20 0 0
                                    

فصل جدید زندگیم اینطور شروع میشد:کت چرمی و شلوار جین تنگ و عینک آفتابی،پاکت سیگاری در جیبم که هیچ وقت آن را نمی کشیدم،اسلحه ای زیر کتم و خانم هیچ کسی که به فرشته ی مرگ تبدیل شده بود.
رز هشدار داده بود:《تا زمانی که جان بقیه ی رو می گیری خودت در امان خواهی بود.》
البته حرفی که زد آنچنان هم درست نبود؛من همیشه در خطر بودم.کار من سر و کله زدن با قاچاقچی های مواد مخدر بود یا به عبارتی مشتری های رز؛گاهی به اختلاف می خوردیم و مجبور به اسلحه کشی می شدم و گاهی هم همه چیز خوب بود؛خوب بودن به این معنا بود که فعلا امکان به قتل رسیدنم نیست!
اشلی هم به فاحشه خانه برگشته بود و هرازگاهی برای قرارهای ملاقاتم او را می دیدم.
رز من را به دفترش دعوت کرد تا با شریک جدیدش
آشنا شوم.
به ساختمان بلوروم(اتاق کوکائین)رفتم تا رز را ببینم.وارد اتاق شدم.رز در حال مکالمه با زنی قدبلند بود که پشت به من ایستاده بود.
_سلام خانم...
_اوه سلام کارل ازت میخوام با همکار جدیدم آشنا بشی.
زن چرخید و گفت:《سلام،جنی هستم.از این به بعد من رئیس جدیدت هستم.》
او را میشناختم،جنی معشوقه ی آقای جان بود.از نگاهش میتوانست فهمید که او هم من را به خاطر می آورد ولی هردویمان تصمیم گرفتیم چیزی نگوییم.
رز با لبخند‌ گفت:《از این به بعد برای جنی کار میکنی.》
کمی از این تصمیم رز شوکه شدم،کم کم داشت از او خوشم می آمد ولی زندگی من در دستان اوست پس باید اطاعت میکردم.

Ms.NobodyWhere stories live. Discover now