*چگونه مانند دراما های آبکی رفتار کنیم * part 5

64 25 13
                                    


-جهیون تو مگه شام نمیخوای؟ بیا واست درست کنم
~چانی من نودل نمیخوام
(چانی؟ جدا چانی؟؟؟ پسره ی چندش شیطونه میگه شلوارش و پرچم کنم بزنم سر دره خونه ی عجوزه)
بعد از خروج اون دو نفر گوشیش رو قاپید و به کیونگسو زنگ زد. 
صدای خوابالو ی کیونگسو تو گوش هاش پیچید و خب اگه کیونگ به اسم روی موبایل دقت میکرد تا ابد جوابشو نمی داد!!!!! 
"بله؟
+کثافت کجا گذاشتی منو در رفتی ؟ عوضی بودنم حدی داره اون تنه لشت و بلند میکنی همین الان میای خونه تا جنازتو ندادم ازمایشگاه به عنوان الگوی انسانی بندازنش زیره دست کار اموزا ، اصلا دلم نمیخواد صدا تو بشنوم فقط تا یه ساعت دیگه وقت داری هر جا هستی برگردی
...."
+هی چرا لالی؟ ها؟ اهاااان پس اونجایی که هستی بهت خوش میگذره نه؟ اره دیگه موشا زبونت و خوردن 
"خودت گفتی حرف نزنم
+الان میخوام ، بگو ببینم کودوم جهنمی هستی تو یه عوضی حتی یادداشت واسم نذاشتی یا پیام ندادی ببینی اون نره غول ، من و زنده گذاشته یا نه
کنترل صداش از دستش خارج شده بود و تقریبا داشت نعره میزد. 
که با صدای در دهنش رو بست. 
فقط صدای کیونگسو بود که سکوت اتاق رو میشکست...
"باشه بکهیون اروم باش ، ببین الان مامانم داره صدام میکنه بعدا بهت زنگ میزنم .
~هوی چان این که بیداره 
جوری «این» رو با غیض گفت که بکهیون برای لحظه ای خودش رو گم کرد
.
چانیول پشت سره پسر وارد شد. 
+واو خدا ی من ، جهیون بکهیونی خیلی خوشحاله که تو اینجایی
( یه تیکه اشغال هیچ وقت ماهیتش عوض نمیشه)
~اووو...انقد از دیدنم خوشحال شدی؟
جهیون با پوز خند سمت بکهیون قدم بر داشت. 
خیلی عجیب بود که چانیول از یه بچه ی نخود مغز که بلندی قدش یه جایی  دور و بر دیکش بود ، میترسید نه؟ جهیون سرش رو کمی بالا گرفت. 
~میتونی منو ببری پارک تا خوشحالیت و رو با من تقسیم کنی
لبخند رو لبهای بکهیون جوری کج شد که از دور فرقی با ادم سکته ای  نداشت و حتی حال نداشت لب های گره خوردش رو صاف کنه .
+اومو جهی کوچولو پام سوخته و خیلی درد میکنه نمیتونم تو رو ببرم ،به عمو چانیول بگو 
صورتش رو سمت در برگردوند.
درسته بکهیون هیچ وقت قرار نبود از خیر گرفتن انتقام پای نازنینش بگذره ، کودوم خری گفته انتقام شیرین نیست؟
اتفاقا انقدر به دل بکهیون میشست که حاضر بود واسه کسایی که میخوان از بقیه انتقام بگیرن خدمات رایگان ارائه کنه. 
به هر حال جنگ اول و اون دراز شروع کرده بود. 
با پوز خند واضح که قصد پنهان کردنش رو نداشت سرش رو به سمت چانیول چرخوند. 
~این زیادی درازه پیشش احساس بدی دارم
(خوبه این بچم فهمید تو ، قدت انقدر بلنده که میتونی به عنوان توربین بادی وارد جامعه بشی)
~ولی تو کوتوله ای واسه همین با تو بیشتر حال میکنم. 
چانیول دیگه نخندیدن رو جایز ندونست و در حالی که اشک از چشم هاش جاری بود ، پتو رو گاز میزد ، صدای خنده ی هاش تو خونه اکو میشد .
جهیون شونه ای بالا انداخت. 
~ولی چون پات سوخته با همین دراز میرم بیرون
دهن چانیول بسته شد و سعی کرد لبخند کمرگی رو برای ضایع نشدن نگه داره. 
(دیدی رید بهت ؟ لنت واقعا نمیفهمم چرا اوایل که این زرافه رو دیدم  روش کراش زدم ، چی تو این توربین بادیه گوش فیلی دیدم؟)
لبخند ماسید. 
این کوتوله ای که ازش بزرگ تر بود و به طور قابل توجهی حس هیچ کاری رو نداشت و از پیرزن همسایش عین سگ میترسید روش کراش     داشت؟
یه حس عجیبی تو دلش پیچید.  قلبش برای لحظه ای از حرکت ایستاد..... 
یه چیزایی از اینکه یه حسایی داره و جذاب صداش کرده تو ذهنش فهمیده بود ولی هیچ وقت از کراش حرف نزده بود. 
به هر قیمتی که شده باید اون کوتوله رو جذب کنم....
تنها صدای مغزش بود.
چانیول نه از بکهیون خوشش میومد نه علاقه ای به دیدن ریختش داشت تنها چیزی که فهمید این بود.
اگه این از من خوشش نیاد و روم کراش نداشته باشه قطعا یه بلایی سرم میاره و من و از اینجا پرت میکنه بیرون یا انقدر عذابم میده که خودم فرار کنم. 
لب هاش رو میگزید و سعی میکرد به راه های جذب اون پسر فکر کنه
~دراز ؟ به چی فکر میکنی ؟ بجنب منو ببر بیرون
سری تکون داد و بی توجه به اینکه قدم های بچه نه ساله اندازه ی پاهای درازش نیست دست پسر بچه رو  سمت پارکی که هیچ اطلاعی از کجا     بودنش نداشت کشید. 
انقدر تو افکارش غرق شده بود که حتی جای پارک ام از بکهیون نپرسید....

~^~^~^

پاپکورن رو به دهنش رسوند و به درامای ابکی که از تلوزیون پخش میشدنگاه کرد. 
+ببین الاغ تو این دختر رو دوس داری ولی بهش نمیگی اونم تو یه لعنت شده رو دوست داره ولی بهت نمیگهههههه چون اون فک میکنه تو با یکی قرار میذاری تو ام فکر میکنی اون با دوستت قرار میذاره جم کنین این بازی کثیف و .... اخه چه مرگتونه ؟ اگه از یه احمق خوشتون میاد فقط باید اون دهن فاکیتون و باز کنین و بگین. 
یه مشت پاپ کورن تو دهنش جا کرد که صدای زنگ پشت سره هم تو  خونه پیچید. 
بکهیون رمز در رو به کسایی که لازم بود بدونن گفته بود پس بدونه هیچ توجهی به در مشتی دیگه از پاپ کورن رو تو دهنش جا داد. 
با صدای زده شدن رمز زیر چشمی نگاهی به در کرد. 
-بک
صدای نگران و ناله مانند چانیول توجهش رو جلب کرد .
چانیول با پسر بچه ی عر عرو ای که لباسش رو با اب چشم و اب روان بینیش شسته بود به سمت بکهیون دویید .
بکهیون که وحشت تمام تنش رو پوشونده بود ، نیمی از بدنش رو سمت چانیول که رو زمین زانو زده بود کشید .
+چیشد؟ دستش شکسته؟ پاش له شده؟ ماشین زیرش کرده؟ دِ بنال چش شده
با داد بکهیون چانیول به خودش لرزید .
-و...وقتی داشت میدویید پاش به سنگ محل پیاده روی گیر کرد افتاد زمین
بکهیون خشکش زد. 
این دیوونه واسه یه خراش کوچیک اینجوری داد و بیداد میکرد؟!
باسنش رو کمی تکون داد و به حالت اولیه برگشت. 
ترجیه میداد خودش رو با درامای ابکی خفه کنه کنه به دو بی مغزی که بهم اعتراف نمیکردن فحش بده ولی به صحنه ی رستم و صحرابی که باعث     درست شدنش اون دو تا احمق بودن کوچیک ترین نگاهی نندازه.
+خب حالا فکر کردم چی شده
و دوباره نگاهه جفتتون به اون جای مقدسمین
بعد از گذشت دو ساعت بلاخره عر زدن های جهیون هم تموم شد و هر سه پشت میز بودن. 
+کیم جهیون
با لحن جدیه بکهیون چانیول سیخ نشست و جهیون حواسش رو بهش داد. 
بکهیون بعد از دیدن رفتار های ظهر کاملا متوجه شده بود این بچه ی دماغو یه نفر رو میخواد که ازش سواری بگیره پس مسلما مهربونی قرار نبود یه هفته زنده نگهشون داره 
+امشب شام پیتزا داریم وای به حالت اون دهن کوچولوت و باز کنی به مامانت بگی امشب چی داشتیم اون وقت من همین دهنتـ... 
چانیول کاملا اگاه بود که بکهیون میخواد با دهن اون بچه چیکار کنه پس با یه حرکت پیروز مندانه دستش رو به موقع رو دهن اون کوتوله گذاشت. 
~نمیگم
جهیون بی اهمیت گفت و در حالی که تمام سس رو روی پیتزا خالی میکرد اون و به سمت دهنش برد و سس عه آغشته به پیتزا رو با یه حرکت کامل بلعید. 
چانیول و بکهیون هنوز به نیمی از پیتزا نرسیده بود که به صدای برخورد  دستای جهیون نگاهشون رو سمت چرخوندن
~من باز گشنمه 
+وات ده فا....
با نیشگون چانیول جملش رو از وات ده فاک به وات ده فاز تغییر داد. 
+چجوری همشو خوردی؟
~من غذامو تو 20 دیقا تموم کردم به من چه شما دراز و کوتاه انقدر   یواش غذا میخورین 
با ور داشتن یه قاچ پیتزا از ظرف مرد های رو به روش به سمت پذیرایی کوچ کرد. 
بکهیون سریع باقی مونده یه پیتزاش رو تموم کرد که دوباره مورد تجاوز اون بچه ی دست دراز قرار نگیره. 
الان وقتش بود.  
چانیول الکی اون همه دراما ندیده بود که تو زندگیه گوهربارش ازشون استفاده نکنه!!!
الان باید با حفظ جذابیت و سسکی بودن سمت بکهیون خم میشد و با  شستش سس گوشه ی لب های بکهیون رو پاک میکرد و بعد اونو تو دهنش فرو میبرد و در اخر زبونش رو روی لب هاش میکشید.  ولی با حرکت زبون بکهیون روی لبهاش و پاک کردن گوشه ی لبش با استین لباس  
طوسی رنگ ، تمام دراما های لنتی و از بالا تا پایین با فحش های که دیشب سره دیدن فوتبال از بکهیون یاد گرفته بود شست. 
محض رضای خدا پس چرا موقعیت هیچ کودوم از اون دراما ها پیش نمیومد؟
نفسش رو فوت کرد و تمرکز کرد که یه صحنه ی کلیشه ایه دیگه که دل دختر های تو دراما ها باهاش میلرزید رو پیدا کنه. 
اوه اون الان بکهیون رو دختر تصور کرده بود. 
حتی با صدای جهیون هم از افکاره چرت و پرتش بیرون کشیده نشد. 
~دراز ، کوتاه من باید شب کجا بخوابم 
+معلومه پیشه یولچان میخوابی
ولی به محض خارج شدن اسم عجیب غریبی که اون پسره مجنون روش  گذاشته بود سریع سمتش برگشت .
-چی؟
+گفتم امشب جهیون پیشه تو میخوابه 
-وات ؟ واسه چی من؟ یادت که نرفته اون بچه ی نونا ی توعه؟
(چون میخوام انتقام پاهای سوختمو ازت بگیرم درازه عوضی)
خب قاعدتا چانیول باید از کلمه انتقام میترسید ، تا اینکه بکهیون تو افکارش از کلمات مثل سکسی و جذاب و هات استفاده نکرده بود!!!!
واقعا ترسید. 
باید هر چی زود تر مخ شل این پسر و میزد. 
ولی الان سکوت جایز نبود. 
شب تنها خوابیدن با اون پسر بچه ، مساوی بود با مورد تجاوز قرار گرفتنش به صورت درد ناک
+تو چی؟ تو یادت نرفته این جهنم ماله منه؟
- اهان پس اونطوریاست هوم؟
+اره دقیقا همینطوریاست
-باشه پس از جهیون میپرسیم 
-اره کاملا باهات موافقم بلاخره یه حرف درست زدی!
چانیول با لبخند هیستیریک و بکهیون دست به سینه به سمت جهیون چرخیدند. 
نمیتونست ذهن اون بچه ی شیطان صفت و بخونه 
وات ده هل ؟ اون توانایی خوندن قلب ها و روح هایی که تماما پاکن رو نداشت . ولی مگه اون بچه ی شیطان صفت روحش کاملا پاک بود؟
نه اینکه افکار کسایی که میخونه انسان های پاکی نیستن یا بچه ها تو دوره ی کودکیشون مرتکب گناه نمیشن . دلیل اینکه نمیتونست ذهن بچه هارو بخونه اینکه اون بچه ها بدون اینکه بدونن اون کاری که میکنن غلطه انجامش میدن اما افراد بزرگ اگاهانه مرتکب گناه میشن . 
واقعا دوست داشت بدونه اون بچه با چشم های شیطون دقیقا چی تو کله ی کوچولوش میگذره .
~اوممم دراز و کوتاه عزیز چون شما دو تا خیلی من و دوست دارید من تصمیم گرفتم شب باهم سه تایی تو پذیرایی بخوابیم 
با ذوق فکر هوشمندانش ، دست هاشو بهم کوبید و به اون دو نفر خیره شد. 
بکهیون مثل خمیر وا رفت ، در حالی که یک پاش واسه تماس نداشتن با زمین بالا بود حالت له شدن به خودش گرفت. 
ولی چانیول این و فرصتی برای زدن مخ نداشته ی صاحب خونش دید و با لبخند برای انداختن جا به اتاق رفت و با چند تا متکا که انگار از زمان  مورد اسفاده قرار گرفتنشون ، سال ها میگذشت به پذیرایی اومد. 
-جهیون برو چند تا بالشتی که رو تخت بکهیون رو بیار.
گوشیش رو از جیبش در اورد تا به اطلاعاتش درمورد زدن مخ پسر ها اضافه کنه 
بعد از نوشتن متنه: 
چگونه مانند دراما ها رفتار کنیم ؟ سرش رو بیشتر تو گوشیش فرو کرد.
سایت های اول فقط لیست چند تا دراما با ژانر های طنز و هیجانی بود.
با نگرفتن جواب سرش رو اروم به مبل کوبید و لب هاش رو محکم به   دندون کشید .
واقعا داشت عقلش رو از دست میداد!! 
نفسش با حرص فوت کرد و یادش موند سره فرصت" چگونه مخ پسر ها را بزنیم" رو سرچ کنه 
جهیون که بعد از ریختن زهرش حالا کاملا تو جلد پسره مردمش فرو رفته  بود سرش رو اروم تکون داد و به سمت اتاق بکهیون رفت تا بالشت هایی که چانیول خواسته بود بیاره. 
بعد از کلی کلنجار و کشمکش ، جهیون وسط چانیول و بکهیون خوابید و بخاطردعوای مسخره ی چانیول و بکهیون سره پتو قرمزه که تا همین ساعت   قبل تو کمد خاک میخورد و بکهیون حتی وجودش رو فراموش کرده بود ،    الان که ساعت دوازده رو نشون میداد تازه سکوت همه جا رو گرفته بود. 
+یه سوال
چانیول بدون اینکه یه اینچ به هیکل گندش تکون بده از بین لب هاش «بپرس» ارومی گفت. 
+نابینا ها میتونن خواب ببینن؟
-مگه ناشنواها نمیتونن افکارشون رو بشنون؟
+نمیدونم ، ینی تو میگی میتونن؟
~من از وقت خوابم حدودا 3 ساعت گذشته آقایون محترم محض رضای خدا خفه شین. 
با غرش عصبی جهیون هر دو در سکوت تقلا کردن که به خواب برن.
جهیون که بعد از گذشت نیم ساعت غلت زدن تازه چشم های درشتش  رو به خاموشی میرفت ،  با شنیدن خرناسه کشیدن موجود کنارش چشم    هاش گرد شد. 
با وحشت به سمت بکهیون هجوم برد. 
~بکهیون؟
با نشنیدن صدایی ازش با ترس بیشتری شروع کرد به تکون دادنش با بغض سرعت دست های کوچیکش رو بیشتر کرد. 
~هـ..هیونگ؟
با باز شدن چشم های بکهیون سریع به حرف اومد. 
~از پیش چان صدا میاد ، یـ..یه صدای عجیب.
بکهیون هنوز در حال انالیز کرد فرد رو به روش بود ولی با تکون های جهیون سعی کرد به خودش بیاد ، اما چرت و پرت هایی که از دهنش خارج میشد واقعا این باور رو به اون بچه میداد که به یه دیوونه سپرده شده! 
+چیزی نیست جهیونا این صدا از گلویه دراز میاد یه بالش بذاری روش ،  دو دیقه بشی رو بالشه خفه میشه و تو راحـــت میتونی بخوابی
جهیون پوکر نگاهش رو به چشم های خسته ی بکهیون داد. 
~برو وسط بخواب من وسط خوابم نمیبره و بکهیون رو با پا به جای خودش هدایت کرد.  جهیون بالشتی که بکهیون برای بغل کردنش تو جای قبلیش گذاشته بود روبه اغوش گرفت و چشم هاش اروم اروم رو هم رفت و یه خواب      راحت به چشم هاش هدیه داد. 

~^~^~^

برای غلت زدن خودش رو اماده کرد اما با حرکت اول ارنجش با مبل   برخورد کرد و اه از نهادش بلند شد. 
عقربه ی ساعت بزرگ روی دیوار 6:30 به نمایش میگذاشت. 
بیخیال ورزش کردن شد و بدنش رو بیشتر کش داد. 
محض رضای خدا چرا الان نباید مثل دراما های ابکی تو بغل بکهیون از   خواب بیدار شه؟
با فکری که تو مغزش جرقه زد تا کناره بکهیون رو زمین خزید و با پوزخند  کیوتی که فکر میکرد خیلی خوفناک و دلهوره اوره به صورت غرق خوابش نگاهی انداخت .
اول سعی کرد ضربان قلبش رو که از هیجان شدت گرفته اروم کنه. 
به صورت نا محسوس دستش رو زیره گردن بکهیون سر داد تا تیکه ای که  از اخرین درامایی که دیده بود رو به نمایش بذاره.
اروم پاش رو لای پای چپ بکهیون که خالی از سوختگی بود پیچید و دست بکهیون رو دور گردنش پیچید ، دست ازادش رو دور کمرش حلقه کرد و با یه حرکت بکهیون رو به خودش نزدیک تر کرد. 
~اوه چانیول تو داری با بکهیون چیکار میکنی؟

A man in a coffee omenDonde viven las historias. Descúbrelo ahora