سهون نگاهی به اطراف کرد و ترالی اکوکاردیوگرام رو جلو کشید و روشنش کرد . چند دقیقه بعد عکس رگ هایِ قلب رویِ صفحه ی بزرگِ نمایشگر مشخص بود .
-باید جراحی بشه
استاد شین یک قدم جلو اومد :
-چطور برای بیماری که جراحی مشکوک داشته ، جراحی تجویز میکنی ؟
سهون سرش رو بالا گرفت و شمرده شروع به صحبت کرد :
-مریض مطمئنا آریتمی کاردیاک داره . بیمار با درد شدید قفسه سینه و سوزش تویِ کتفِ چپ به سمتِ پشت اینجا اومده ، با دیدن نوار قلبی احتمالِ انفارکتوس حادِ میوکارد رو دادم بعلاوه سونوگرامی شکمی خونریزی داخلی رو نشون نمیده . درسته اطلاعات دقیقی از پرونده ی پزشکیش ندارم اما هر ثانیه برای بیمار ضروریِ ...
پلک ِ سبکی زد و مصمم تر ادامه داد :
-من ریسک چسبندگی عروق رو به از دست دادنش ترجیح میدم
دکتر شین با تحسین به سهون نگاه کرد و چند باری پشتِ سهون زد :
-تویِ اتاق OR میبینمت پسر !
استاد سمت در چرخید : خوشحال میشم با هم یک فنجون چای بنوشیم
سهون : بله استاد
و با رفتن استاد همه چیز تویِ سکوت فرو رفت . تنها چیزی که بعد از چند ثانیه به گوشش می رسید جریان هوایِ توی ماسک بود .
به چهره ی معصوم روبروش خیره شد ، نگاهش تلفیقی از غم و حسرت داشت.
نگاه سهون بین برگه ی گزارش سفید خودش و برگه های کاملا جوهریِ بقیه
رزیدنت ها رفت و برگشت . تویِ سکوت به اسم بالایِ برگه خیره موند . اسم دختر کوچولو می هی بود . برای لحظه ای تویِ ذهنش مرور کرد ، می هی یعنی شادیِ بزرگ ... پس چرا دختری به این سن باید انقدر رنجیده و ضعیف باشه ؟! سکته تویِ سن شش سالگی حتی آخرین چیزیم نبود که بتونه تصور کنه .تویِ دنیای ذهنیش سکوت مطلق بود ، دنیای رنگارنگش بارِ دیگه جاشُ با یه بوم خاکستریِ خالی عوض کرده بود . یادش میومد تو زمانِ نوجوونیش وقتایی که با مادر و پدرش بصورت داوطلبانه و خیرخواهانه به مناطق مختلف سفر و به بچه های آسیب دیده کمک میکردن ، سهون بچه هایِ کم سن و سال با بیماری های حاد رو دیده بود ...
یکی از دلایل اصلی سهون برای پزشکی همین روحیه یِ کمک به دیگران بود که خونوادش به درستی درونش پرورش داده بودن ، پدری که بهش گفته بود " دوست داشتن وقتی درست معنا میشه که بتونی از آدمایِ اطرافت محافظت کنی ، مهم نیست چقدر میشناسیشون همینقدر که بتونی مراقبشون باشی و حالشون رو ، رو به جلو ببری و باعث لبخند عمیقشون بشی یعنی تو درمانشون کردی . زمانیکه از آدمای اطرافت به سادگی عبور نکنی و به اندازه ی توانت براشون تلاش کنی یعنی کمکشون کردی " .
YOU ARE READING
𝐁𝐞𝐚𝐓
Fanfiction𝐍𝐚𝐦𝐞 : [𝐁𝐞𝐚𝐓]🩸 فیکشن: تپش 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞 : 𝐌𝐞𝐝𝐢𝐜𝐚𝐥 & 𝐏𝐬𝐲𝐜𝐡𝐨𝐥𝐨𝐠𝐲 & 𝐒𝐦𝐮𝐭 & 𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞 & 𝐀𝐧𝐠𝐬𝐭 🩸 ژانر: پزشکی، روانشناسی، عاشقانه، اسمات، انگست 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐇𝐮𝐧𝐋𝐚𝐲 & 𝐂𝐡𝐚𝐧𝐁𝐚𝐞𝐤 🩸 کاپل: هونلی ، چانبک...