༆𝐁𝐞𝐚𝐭 𝟓🦋

64 29 0
                                    

سهون : متزنبام

با گرفتنِ قیچی از جی وون و با تایید حرف استاد شین مبنی بر " بچین " نخ رو چید .

بعد از شش ساعت جراحی ، خستگی و درد عمیقی رو تویِ شونه هاش حس میکرد اما تا آخرین لحظه ایستاده بود و سعی میکرد تا ظریفیترین بخیه ها رو بزنه ، دوست نداشت رد بخیه رویِ پوست ظریف می هی جا بندازه .

استاد شین رو کرد سمتِ دستیار دومش ، جی وون :

-میتونی تمومش کنی ؟

دختر با لبخند سر تکون داد : بله استاد

استاد قدردان به جی وون نگاه کرد .

استاد شین به خوبی از چهره ی خسته یِ سهون میتونست همه چیز رو بخونه. امروز ، روزِ عمل می هی بود اما با ورود یک بیمار اورژانسیِ مبتلا به آنوریسم آئورت شکمی با فشار بالا و پارگی رگِ اصلی و خونریزی داخلی همه چیز پیچیده شده و سهون با یک عمل اورژانسی روبرو شده بود ، چون تنها پزشکِ آزاد بود و تا 6 ساعت بعد جراحی نداشت .

طیِ عمل سهون به تنهایی مسئولیت رو به عهده گرفته و با کلمپ کردن بخش برآمده آئورتِ بالا و پایین موفق شد شرایط بیمار رو تثبیت کنه و بعد از 5 ساعت جراحی بیمار رو زنده نگه داره .

(آئورت یک رگ خونی اصلیِ که خون رو از قلب به سایر نقاط بدن حمل میکنه . مثل بسیاری از شریان ها ، آئورت الاستیکِ که اجازه میده خون تحت فشارِ بالا پر بشه . آنوریسم آئورت شکمی زمانی مطرحِ که دیوار شریان مثل یک بادکنک ، ضعیف و متسع بشه . )

سهون همونطور که به قطرات سرم نگاه میکرد دست کش هاش رو درآورد و لوپ جراحی رو از رویِ صورتش برداشت و از اتاق عمل خارج شد .

با نشستن دستِ استاد شین رویِ شونش سرش رو چرخوند و به چشم هایِ خندون استادش خیره شد .

-کارت عالی بود هون . برو استراحت کن ، روزِ سختی داشتی .

سهون لبخند گرم اما خسته ای رویِ چهرش نشوند :

-ممنونم استاد

گان رو از تنش خارج کرد و به سمت خروجی راهی شد .

نفسش رو بیرون داد و دستی توی موهایِ نمدارش کشید .

چیزی نزدیک به 11 ساعت جراحی توان رو ازش گرفته بود و حالا حس میکرد درد عصب هاش رو از کار انداخته و تویِ سلول به سلول بدنش رسوخ کرده و خستگی بهش چیره شده .

دست برد تویِ جیبِ اسکراب جراحیش و از داخلش عینکِ کائوچویِ مشکیش رو بیرون کشید . با خروج از محوطه OR لبخند محوی زد و عینکش رو با سر انگشتِ کشیدش روی بینیش بالا برد . سهون خسته بود اما از نجات جونِ آدما و فکر کردن به اینکه زندگی ای رو برگردونده میتونست لبخند بزنه و تمومِ دردایی که به عصب و عضله هاش وارد میشد رو برای لحظه ای فراموش کنه .

𝐁𝐞𝐚𝐓Onde histórias criam vida. Descubra agora