༆𝐁𝐞𝐚𝐭 𝟒🦋

59 30 1
                                    


رویِ کُنده چوبی کنار کای نشسته بود و به حرف هاش گوش میداد ، هنوز هم همون آدم با روحیه شوح طبعیش بود اما حس میکرد چیزی درونش با قبل فرق کرده و اون امیدی بود که تویِ مردمکِ چشم هاش برق میزد .

کای دستش رو رویِ مچ سهون گذاشت و سعی کرد نجوا کنه :

-اوضاعت با سوهیون چطوره ؟

سهون چشم هاش رو بست و به صدایِ باز شدن و سوختن چوب ها تویِ آتیش گوش داد و ریه هاش رو از هوای خنک که بویِ ذغال نیم سوخته میداد پر کرد :

-نمیخواستم قلبش رو بشکنم ، نمیخواستم کوچیکترین آسیبی ببینه اما ...

کمی مکث کرد و نفسش رو صدا دار بیرون فرستاد :

-دوست داشتم خوشحالش کنم ... اما رابطه ای که توش نتونی طرفت رو تویِ تخت راضی کنی ینی یه جاش میلنگه . نمیگم سکس همه چیزِ اما مهمِ ، وقتی با دیدنش چیزی درونم تغییر نمیکرد ، وقتی باید مست میکردم تا همه چی فقط یکم شکل نرمال بگیره و بتونم باهاش باشم ... ینی یه جایِ راهُ اشتباه رفتم

سهون لبخند تلخی زد و با چشم هایِ بسته ادامه داد :

-سوهیون فوق العاده بود اما من توانایی درک جذابیت و فوق العاده بودنشُ نداشتم ...

کای چند ضربه سبک رویِ دستش زد و آروم زمزمه کرد :

-تو تلاشت رو کردی هون ، ادامه دادن به رابطه ای که ازش مطمئن نیستی مثل دستُ پا زدن تویِ باتلاقِ ! سکس یه جور نیازِ جسمی و روحیِ ، یه جورایی مثل وقتیِ که آسیب میبینی و داری ترمیم میشی . وقتی تویِ رابطه ای میخوای هم لذت ببری و هم لذت بدی ... تو حداقل جرئتشُ داشتی که نه اون و نه خودتُ بیشتر از این آزار ندی ، حداقل متوجه شدی تو حسی به دخترا نداری چون با یکی از بهتریناشون بودی و تجربش کردی

سهون لبخند کجی زد و دستی تویِ موهایِ لختِ به رنگ شبش برد . خوشحال بود کسی هست تا درکش کنه و حرف هایی که ته ذهنش در حال دوران بود رو به زبون بیاره . لب هاش رو باز کرد که چیزی بگه اما با صدایِ نفس نفس زدن شخصی کنارش سرش رو بلند کرد .

کای به یونا که مقابلشون رویِ زانوش خم شده بود چشم دوخت . دختر با چهره ی رنگ پریده و نفسایی که مُقطّع بود ترسیده تویِ جاش تکون خورد .

کای : چیشده یونا ؟

دختر سرجاش ایستاد و درحالیکه با دهن نفسایِ تند و سریع میکشید نفس تازه ای گرفت :

-جه ووک ... جه ووک از دوچرخه پرت شده

سهون بی هیچ حرفی از جا بلند شد و کولش رو برداشت .

رو کرد سمت کای : از پشت ماشین جعبه کمک هایِ اولیه رو بیار لطفا

کای سرش رو به علامت مثبت تکون داد و سمت ماشین راهی شد .

𝐁𝐞𝐚𝐓Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt