🦋𝑠𝑖𝑥🦋

928 222 59
                                    

صبح زود اونا بیدار شدن تا وسایلشونو جمع کنن.
روز اخر اردو بود و خوشبختانه اتفاقی برای پسر نیوفتاده بود و داشت با ارامش برمیگشت خونه...

البته...
همه ی این ارامش و خیال راحت بودن‌فق تا ده دقیقه بعد طول کشید.

"بچه ها بخاطر بارون شدیدی که توی سئول اومده جاده رو سیل گرفته، ما به خانواده هاتون زنگ زدیم و قراره با هزینه و مراقبت ما اینجا بمونید تا جاده باز بشه"

خیلیا فریاد خوشحالی کشیدن و تعداد معدودی نگران بودن.

"ببخشید حدودا چقدر طول میکشه؟"

دختری که همکلاسیِ جیسونگ بود، با بالا بردن دستش پرسید.

"فوقش سه روز دیگه، تا اخر هفته میریم نگران نباشید"

معلم درحالی که سعی میکرد اونارو مطمئن و اروم نگه داره گفت و بچه ها خوشحال تر از همیشه هورا کشیدن.

"خوشحال بنظر نمیای سونگ"

چانگبین پرسید و بهش نگاه کرد.

"خوشحالم..."

جیسونگ درحالی که به جیونگی که داشت با ذوقی که از همون فاصله هم بوی فیک و الکی بودنش میومد با هیونجین و حتی مینهو حرف میزد گفت و بدون حرفی فقط از چانگبین فاصله گرفت و به سمت چادرشون حرکت کرد.

به سمتش دوید و شونه اشو گرفت و پسر رو ‌متوقف کرد.

"چیزی شده؟"

جیسونگ ‌با گیجی پرسید و چانگبین‌توی چشماش‌نگاه کرد. حس خوبی نداشت. این چشما با چشمای پر ذوق اول اردو متفاوت بود. چشمای پسر انگار که حاله ی کدر روش افتاده بودن و خسته بود.

"هیچی... ببخشید"

جیسونگ "خواهش میکنم"ای گفت و دستشو ازاد کرد و دوباره به سمت چادرشون قدم برداشت.

برگشت و توی نگاه اول هیونجین رو دید گه داره ازشون دور میشه و از اونطرفم جیونگو دید که همچنان داره با مینهو حرف میزنه.

نگاهشو بین اون دو چرخوند.
با شناختی که از پسر داشت باید تا الان کلافه میشد ولی هیچ نشونه ای از کلافگی توی چشما و صورت مینهو دیده نمیشد.

به سمتشون حرکت کرد و‌دستشو روی شونش گذاشت و پسر به سمشت برگشت.

"میگم میتونی بیای باهام یجایی؟"

"کجا؟"

"گردنبندمو یادته؟ تو سالن غذا خوری جا گذاشتم، لطفا بیا کمکم کن پیداش کنم"

بهونه ی خوب!

"میخوای منم کمکت کنم؟"

جیونگ با ارامش و لطافت عجیبی که ازش ساطع میشد گفت و چانگبین با چشماش پسر رو انالیز کرد.
نه تنها حس خوبی ازش نمیگرفت بلکه احساس بدی ام داشت.

"نه ممنون خسته ات نمیکنم"

"اخه مشکلی-"

لبخند تصنعی زد و دوباره ولی اینبار با لحنی که نشون میداد کلافه اس تکرار کرد.

"خودمون پیداش میکنیم ممنون"

جیونگ دیگه اصرار نکرد و چانگبین با کشیدن دست مینهو اونو به سمت چادرِ غذاخوری کشوند.

"اخرین بار کجا دیدیش؟"

مینهو درحالی که خم میشد تا زیر میزارو چک‌ کنه پرسید.

"تو چت شده؟"

پسر سرشو بالا اورد و بهش نگاه کرد.

"چی چم شده؟"

"قرار بود به کی نزدیک شی؟"

"جیسونگ... چطور؟"

"پس داشتی چیکار میکردی؟"

"کار خاصی نمی‌کردم"

الان قابلیت کوبوندن تمامی میزا هم‌تو سر خودش..‌ هم تو سر پسر بزرگتر داشت. این حجم از خنگی از کجا میومد واقعا؟؟؟

"تو خودتم داری میبینی جیسونگ از جیونگ‌خوشش نمیاد و داری اینطوری میکنی؟"

"خودش اومد بام حرف بزنه"

مینهو در دفاع از خودش گفت و چانگبین با تمسخر گفت.

"توام که اصلا ایگنور کردن بلد نیستی"

"خب میگی چیکار کنم؟"

حق به جانب پرسید و پسر اه کوتاهی کشید و کوتاه ولی متخصر جواب داد.

"ازش فاصله بگیر و به جیسونگ توجه کن"

"باشه..."

"الانم که حداقل یکی دوروز اضافه اینجاییم میتونی حتی اعتراف کنی"

با این حرف تیر خلاص رو زد و مینهو اروم اب دهنشو قورت داد. اعتراف...؟
اونم به کسی که از اولین روز مدرسه که درحال جیغ کشیدن بخاطر فرار کردن از دست دوستش دیده بودتش جذبش کرده بود؟

"راحت پیش نمیره.."

"ولی دلیلم نمیشه که تلاش نکنی"

چانگبین محکم گفت و با اعتماد بنفس نگاهش کرد و مینهو اروم گفت.

"خیلی خب باشه"

******

بگا رفتگان را تدبیری نیست... ^^

انی وی
بازم مثل همیشه دوستون دارم♡

مراقب خودتون و قلبای بلورین با ارزشتون باشین♡

Butterfly[Minsung]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz