🦋𝑬𝒏𝒅🦋

1.5K 246 107
                                    

با شنیدن صدای زنگ، به سمت در رفت و بازش کرد و طبق انتظارش با مینهو مواجه شد.
لبخند زد.

"خوش اومدی، بیا داخل"

و کنار کشید و رسما پسر رو دعوت کرد که مینهو محترمانه درخواست دختر رو با گفتن "دیرمون میشه، اگه میشه فقط به جیسونگ بگید زودتر بیاد" رد ‌کرد.

"باشه، یکم صبر کن، جیسونگ!!"

"اومدممم!!!"

صدای هول شده ی جیسونگ‌لبخندی رو به لبش اورد. نشون میداد که عجله داره و حتی تصورشم داشت پروانه های توی دلشو به بازی میگرفت. دختر به سمت اشپزخونه برگشت و مینهو رو دم در تنها گذاشت.

بلاخره پسر از اتاقش بیرون اومد و همونطور که هر ثانیه یکاری انجام میداد به سمت در خروجی اومد و سریع کفشاشو از جاکشفی در اورد.

"صبح بخیر"

مینهو گفت و جیسونگ نگاهشو بالا اورد و همونطور که سعی میکرد پاشنه ی کفشو از جاش در نیاره و بجاش بپوشتش جواب داد.

"صبح توام بخیر، نونا ما داریم میریم"

"مواظب خودت باش، قرصاتو-"

"خدافظ!!"

و درو تقریبا کوبید.

"قرصاتو برداشتی دیگه؟"

بر ثانیه نرسید که مینهو پرسید و جیسونگ هوفی کشید.

"خوردمشون، نیازی نیست"

"باشه"

و دست پسرو گرفت و هردو اینبار با قدمایی ‌که تقریبا هماهنگ شده بودن به راه افتادن.

"صبحونه خوردی؟"

"برداشتم تو مدرسه میخورم"

"باشه"

سکوت معذب کننده ای نبود و فقط بحث این بود که واقعا حرف خاصی نداشتن.

"چرا موهات پف کردن؟"

"شامپوی جدیدم به موهام نساخته، هر سری عوضش میکنم این مشکلاتو دارم"

کوتاه خندید و با دست بهمشون ریخت.

"کیوت شده، شبیه پودل شدی"

"جیسووووونگگگگگ!!!!!!"

صدای فریادی که به خوبی مشخص بود از طرف کیه له گوششون رسید و خیلی طولی نکشید که گردن جیسونگ لای بازوی نچندان قوی فلیکس پیچیده شد‌.

"بلاخره از خونه دل کندی!"

"اره، ولی دارم خفه میشم"

و سعی کرد سرشو از لای دستاش بیرون بیاره اما نتیجش این بود که فلیکس از پشت بغلش کنه.
اهی کشید و فقط گذاشت هرکاری میکنه بکنه و خودشم عاجزانه به مینهو نگاه کرد.

"سلام"

فلیکس که انگار تازه متوجه مینهو شد یهو با باز کردن دستاش گفت و مینهو هم با زدن لبخند کمرنگی متاقبلا بهش "سلام" داد.

Butterfly[Minsung]Onde histórias criam vida. Descubra agora