🦋𝑓𝑜𝑢𝑟🦋

921 209 107
                                    

اونا ناهار رو توی جنگل درحالی که دور اتیش بودن خوردن. طبق گفته ی مربی با چندتا ‌گیاه اشنا شدن.

تمام مدت همه داشتن عکس میگرفتن و خوش میگذروندن و این جیسونگ بود که تمام مدت فقط پا به پای اون دونفر نچندان غریبه ی بهتر از دوست میومد.

سمفونی هوای خنک جنگلی گه پر از اکسیژن تمیز بود و بادی که صورتشو نوازش میکرد بهترین ترکیب دنیا بود.

"میخوای ازت عکس بگیرم؟"

چانگبین پیشنهاد داد و جیسونگ با لبخند و احترام درخواستشو رد کرد.

"نه مرسی، اگه‌ میخوای من ازت بگیرم؟"

"نه خیلی طرفدار عکس گرفتن نیستم"

کوتاه لبخند زد و دوباره به راهشون ادامه دادن. قرار بود تا دامنه های کوه برن‌. هرچند که خیلیا نیومده بودن و همراه با بعضی از مسئولا به سمت چادرا برگشته بودن.

بنظر جیسونگ کار عقلانی رو اونها کرده بودن.

هوا مه آلود بود و سر همین قضیه تقریبا چندین باری با پسر بیخیال برخورد کرده بود.

با شنیدن صدای مسئول از حرکت ایستادن و گوش دادن.

"بچه ها مه خیلی غلیظه فعلا همینجا میمونیم، کسی هست که بخواد برگرده؟"

تعدادی که جیسونگم جزوش بودن دستشونو بلند کردن.

"شما یه گروه بشید برگردید، اقای سانگ به شما میسپارمشون"

مردی که نشون میداد همون "اقای سانگ" باشه لبخندی زد و جلو ایستاد و از بچه هایی که میخواستن برگردن خواست ردیفی بایستن تا توی مه کسی گم نشه.

راه مه الود با تمام سختی گذشت و تونستن به قسمتی که مهی وجود نداشت برسن و از یه صف جدا بشن.

جیسونگ اولین‌کاری که کرد این بود که به سمت چادرشون دوید تا قرص هاشو برداره و بخوره.

قرصشو توی دستش انداخت و خواست بطری اب رو برداره که با کشیده شدن جعبه ی قرص از دستش با بهت برگشت و به منبعی که قرص رو ازش کش رفته بود نگاه کرد.

"اینا چی ان؟ مریضی؟"

جیسونگ اخم کرد و به سمت جیونگ خم شد تا قرص هارو بگیره ولی جیونگ جاخالی داد و قرصارو بالا گرفت.

"پسشون بده!!"

دوباره سعی کرد و بازم ناموفق بود.

"ندم؟"

"گفتم پسشون بده"

جیونگ دستشو بالاتر هم برد و قرص هارو از دسترس دور کرد و با نیشخندی که زد به پسری که داشت تقلا میکرد نگاه کرد.

"چیه خیلی چیز مهمیه؟ میتونه بکشتت؟؟"

"پسش بده!!"

جیونگ نیشخندشو تمدید کرد و پسر رو هل داد و جیسونگ با افتادن از درد کمرش چشماشو بست.

Butterfly[Minsung]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora