🦋𝑇𝒉𝑟𝑒𝑒🦋

1K 233 159
                                    

"خب پسرا، اول اینکه بازم تاکید میکنم، کارت هاتونو گم نمیکنین!! چادراتونو با بقیه عوض نمیکنین، از محوطه ی رسمی کمپ خارج نمیشید، نصف شبم از چادرا بیرون نمیاید و در اخر هر اتفاق عجیبی افتاد به مسئول اردوتون خبر میدید"

مسئول کمپ با جدیت اعلام کرد و در جواب صددای یک دستِ بچه ها که میگفتن "چشم~" به گوشش رسید و باعث لبخند رضایتش شد.

"تو چادرتونم کار عجیبی نمیکنین"

مرد با تهدیدی‌که بیشتر شبیه یه شوخی‌ بود اضافه کرد‌ و خیلیا هم خندیدن یا پچ پچ کردن‌.‌
همه میدونستن منظور کرد چی بوده...
خیلی محترمانه ازشون درخواست کرده بودن که توی‌چادرا سکس‌نکنن.
چقدر نرمال.

"حیف کاندوم اورده بودم، خیلی اصلا ناراحت شدم.."

هیونجین با لحن شوخی جوری گفت که خودشون بشنون. جیسونگ و فلیکس و حتی چانگبین کوتاه خندیدن و این جیونگ بود که یجورایی میخندید ولی خجالت هم کشیده بود. درسته هرکسی میتونست خجالت بکشه و‌ پسر و دختر نداشت... ولی خب رفتارهای جیونگ برای جیسونگ یجور عجیبی بودن.

با برگشتن سونگمینی‌ که رسما یجورایی شده بود کسی که مسولیت گروهشونو‌ گرفته بود و مینهویی که حکم بزرگترین فرد گروهو داشت و گرفتنِ چادر شروع به برپاییش کردن و در اخر با یه چادر بشدت بزرگ مواجه شدن.

هیونجین با دیدنش درحالی که چیزی رو یادش اومده بود تند تند روی شونه ی سونگمین‌ی که از همه جا بیخبر داشت نقشه رو‌ میخوند زد و باعث تا نقشه ی ستخت چادر از دستش بیوفته.

"یا یا یا یا این چادره شبیه چادرِ خانواده ی ویزلی توی هری پاتر و جام آتش نیست؟"

سونگمین با چشم غره ای بهش خم‌ شد و نقشه رو برداشت.‌

"کدوم قسمت میشه جام آتش؟"

فلیکس‌ جهت اینکه بحث نخوابه پرسید و اینبار جیونگ در جواب بهش توضیح داد

"همونی که سدریک مرد، اولش رفته بودن جام جهانیِ کویدیچ"

فلیکس بازم هومی کشید و دست زیر چونش نشون میداد که داره فکر میکنه.با گرفتنِ اینکه کدوم بخشو میگن هیجان زده از اینکه مغزش جواب داده، بشکنی زد و گفت.

"راست میگه خیلی شبهین!! عین‌هم‌بزرگن!!!"

و جیونگ هم با لبخند سرشو بالا و پایین کرد و تایید کرد.

با پربا شدن چادر همه وسایلشونو داخل گذاشتن و دوباره از چادر خارج شدن.

"گشنمه~"

پسر بلوند درحالی که بدون توجه به لباساش روی زمینی که با برگای پاییزی پوشیده شده بود دراز میکشید گفت و جیونگ در جوابش گفت.

"یکم بیسکویتِ خونگی میخوای؟"

با چشمایی که برق میزدن سرشو بالا و پایین کرد.

Butterfly[Minsung]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang