CHAPTER 16

538 91 95
                                    


JENNIE:

بعد از یک ساعت و نیم به مقصد رسیدم. دقیقا توی همین لحظه مقابل خونه آلیسیا ایستاده بودم. نگاه کرذن به اون محیطی که مدت زیادی توش زندگی کرده بودم الان خیلی برام عجیب بود. خونه بزرگ یا کوچکی نبود. یه خونه متوسط زیبا با رنگ های عاج نقاشی شده و کمی آسیب دیده بود، یه باز سازی میتونه از این زیباترش کنه. فکر اینکه هر لحظه ممکنه این خونه رو بگیرن منو به شدت عصبانی کرد. چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم. این بزرگترین مشکل من نبود بلکه دیدن دوباره اون زن بود.

با قدمای آهسته سمت ایوان خونه رفتم و برای پیدا کردن الا از پنجره نگاه کردم اما هیچ نشونه ای از اون نبود. کوچولو احتمالا خوابه، هنوز که زود بود. میترسیدم داخل بشم اونجا دیگه خونه من نبود، هرچند هنوز ازش حمایت میکردم.

از آخرین باری که اونارو دیدم دو سال میگذره، بعد از اون همه بحث و جدل با مادرم تصمیم گرفتم فاصبم رو حفظ کنم که به نفع خودم بود، نمیدونستم خیلی بیشتر از این میتونم از عهده قضاوتش بر بیام یا نه. در این لحظه اینجا بودم، دستام عرق کرده بود، عصبانیت و اضطراب خاصی منو عذاب میداد. من دیگه اون جنی قدیمی نبودم اما هنوزم میترسیدم اون حرفا رو دوباره بشنوم، اون کلمات هرگز از ذهنم بیزون نمیرفتن. اگر نمیدونستم برای حمایت از ما چه چیزایی رو پشت سر گذاشته میتونستم ازش متنفر باشم.

"هنوزم میتونی بری جنی."

ناخودآگاهم فریاد زد اما اطاعت نکردم. دیر یا زود باید با اون موقعیت روبرو میشدم. من نقش خودمو به عنوان دختر انجام میدادم و اونم باید نقش خودشو به عنوان مادر انحام میداد.

جلوی در ایستادم سه ضربه آهسته بهش زدم و در عرض چند لحظه باز شد. در کمال آرامش اون الا بود. خواهر کوچولوم طوری بی حرکت بهم نگاه کرد که انگار روح دیده، بعد از اون لبخند پهنی زد.

"آر جی!"

الا عملا تو آغوش من پرید و پر از حسرت محکم به خودش فشارم داد. قسم میخورم دلم میخواست گریه کنم. اون الان خیلی فرق کرده بود. موهاش بلندتر شده بود و احتمالا خیلی شبیه موهای من میشد. قدش هم بلند تر بود، دستاشو کاملا دور کمرم حلقه کرده بود. مطمئنا اون دیگه میدونست چطوری کاملا خوب صحبت کنه.

"باورم نمیشه برگشتی! دلم خیلی برات تنگ شده بود."

لحن صداش شاد و هیجان زده بود. من فقط گریه کردم. از اینکه چقدر دلم براش تنگ شده بود گریه کردم، بخاطر اینکه اونو انقدر بزرگ و متفاوت میدیدم گریه کردم.

"منم خیلی دلم برات تنگ شده بود الا، خیلی زیاد."

منو رها کرد و بهم خیره شد.

سریعا ازش پرسیدم.

"اون اینجا نیستش، یکم قبل رفت. بسا داخل آر جی!"

THE STRIPPER (JENLISA TRANSLATED)Where stories live. Discover now