CHAPTER 17

561 89 154
                                    


LISA:

از پنجره کوچک هواپیما که از بین ابرا رد میشد و شیفته منظره زیبایی شدم که برام فراهم شده بود. مدتی بود که راضی نبودم به دیدن خونه و خانوادم برم. گفتن این حرف به کسی مثل این میمونه که من دوستشون ندارم اما دوستشون دارم بیشتر از اونی که تصورشو کنید عاشقشونم. زندگی پیچ و خم های زیادی داره و گاهی تو زمان نامناسبی متوقف میشه. از دوران بچگیم خیلی چیزا تغییر کرده بود. پایه و پناهگاه من مثل گذشته قوی نبود. (منظورش باباشه)

از اینکه احساس ضعف یا شکننده بودن کنم، از اینکه احساس کنم هر لحظه ممکنه بشکنم متنفر بودم. این برخلاف طبیعتم بود اما من الان این احساس رو داشتم، درست مثل هر باری که اونارو میدیدم. ولی برخلاف دفعه های دیگه، حالا یکی داشت بهم کمک میکرد تا ازش خلاص بشم.

"روز دوشنبه جلسه های مهمی داری."

صدای جنی رو کنارم شنیدم. برگشتم و نگاهش کردم، حتی با چهره خواب آلود هم زیبا بود. برای بردن جنی پیش خانوادم حتی اهمیتی به این موضوع نمیدادم که بقیه چی‌ میگن. اون راه عالی برای بیرون اومدن از اونجا بود اما من فقط بخاطر این نیوردمش. میس کیم توی چند روز گذشته بهترین شریک من بود، اون یه هم صحبت خوب و پر از انرژی مثبت بود. همه چیزایی که تو زندگی روزمره بهش نیاز داشتم. شاید باهاش متفاوت بودم، احساس آرامش بیشتری میکردم طوری که میدونستم اون بهم آسیب نمیزنه.

"دارم؟ با کی؟"

اون برای چک کردن برنامه من همچنان انگشتاش رو روی صفحه آی پد میکشوند.

"با بعضی سهامدارا از سنگاپور، اونا میخوان در مورد خدمات شما بدونن."

"سنگاپور؟؟ وای عالیه!"

"اره، فکری دارین؟ ساخت یه شعبه تو سنگاپور؟"

"هیچوقت به این فکر نکرده بودم اما ایده خوبیه. بیا براش سخت کار کنیم، باشه؟"

"نگران نباش خانم."

اون هیچوقت نمیخواد این عادتشو ترک کنه که منو خانم صدا نزنه؟ با نگاهی متهم کننده بهش خبره شدم.

"چیه؟"

"خانم؟"

"متاسفم، لیسا."

بهش لبخند زدم و اونم همینکارو کرد بعد به دستگاهی که تو دستش بود نگاه کردم. نمیدونستم جنی باید برام چیکار کنه تا انقدر باهاش احساس راحتی کنم، تا این احساس رو داشته باشم که تمام روابط حرفه ای خودمو کنار بذارم تا به سادگی دوستش باشم.

دوست...

یعنی واقعا اون همه چیزی بود که من از این زن میخواستم؟ بدون اینکه بذارم بفهمه بهش نگاه کردم. به چهره لطیف و بهشتیش خیره شدم. جنی زن شیرینی بود که حتی سخت ترین قلب ها مثل مال من هم جادو میکرد. شکی وجود نداشت که اون بهترین زن برای ازدواج و داشتن بچه های زیبا میشه. بچه ها؟ اوه خدای من، لیسا تو باید اروم باشی.

THE STRIPPER (JENLISA TRANSLATED)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin