CHAPTER 24

837 84 68
                                    


LISA:

راه برگشت طولانیه اما این دفه مهم نیست. اون روز هیچی روحیم رو عوض نمیکرد.

'قطعا هیچ چیزی.'

به جنی که کنارم بود خیره شدم، اون خسته تر از همیشه به نظر میرسید. البته کم هم نبود، چند ساعت پیش چیزای زیادی بینمون اتفاق افتاد.

وقتی بیاد زمان باهم بودنمون توی اون اتاق افتادم لبخند زدم، تمام جزئیات مثل یه فیلم تو ذهنم نقش بسته بود. صحنه های بیشتری تو سرم پخش میشد و باعث میشد مثل یه احمق لبخند بزنم.

"اوه خدایا، لیسا احمق نباش!"
با خودم زمزمه کردم و سرمو تکون دادم.

جنی با صدای من روی صندلی جابجا شد. مو خرمایی همینطور که سرشو به شیشه ماشین تکیه داد بود داشت میخوابید. گاهی ناخوداگاه بخاطر حرکتای ماشین غر میزد.

چند تار موهاشو پشت گوشش فرستادم و باعث شد نفسشو بیرون بده. اون همچین ویژگی های ظریفی داشت که حتی به دست ریکشن نشون میداد. لبهاش توسط خدایان شکل گرفته بود، پر زرق برق و گوشتی. یه دختر موخرمایی با ویژگی های کاملا کره ای که منو خیلی جذب خودش میکرد.

بدون اینکه بذارم بیدار بشه بدنشو با احتباط سمت مال خودم کشیدم. به طور غریزی جنی تو بدنم ولو شد و خودشو به بهترین شکل ممکن جا داد. هوا سرد بود اما من گرمش میکردم. کتمو برداشتم و روی زنی که تقریبا داشت میلرزید انداختم. سرشو بوسیدم و دستامو اروم روی کمرش کشیدم. خوب بود که اونو اینطوری داشته باشم. جنی از اون دسته دخترایی بود که هر روز نیاز به مراقبت، دوست داشته شدن و خواستن داشت. و من ادمی بودم که میتونستم همه اینارو بهش بدم.

از آینه جلو میتونستم سوهو رو ببینم که داشت با لبخند نگاهمون میکرد، قطعا میفهمید چخبره. اون مثل همیشه شاهد خیلی چیزا بود اما من به سوهو اعتماد دارم، سالهاست باهام کار میکنه و هیچوقت ناامیدم نکرده. 

با لبخند به مردی که به طور شیرینی مبخندید گفتم:
"اگه به کسی بگی اخراجت میکنم!"

"به هیچکس نمیگم میس مانوبان، من برات خوشحالم."

"واقعا؟"
گیج پرسیدم.

"اره، همیشه میدونستم در آخر اینطوری میشه."

"چطوری؟ و چرا؟"
اروم پرسیدم که جنی رو بیدار نکنم.

"فقط میدونستم. یه نگاه کافیه تا بفهمم چی خبره خانم. و باید بگم که نگاهت به اون دختر فرق میکرد."

"انقدر تابلوئه؟"
گیج پرسیدم.

"نه، فقط کسی که تورو خوب بشناسه میتونه تشخیص بده."

چیزی نگفتم. یعنی انقدر تابلو بودم؟ نمیخواستم عاشق بشم. نباید عاشق میشد نباید.

'چرا باید اینکارو باهام بکنی؟'
به جنی نگاه کردم و با خودم فکردم، اون حتی نمیدونست تو ذهنم چی میگذره. من اون میخواستم و حالا داشتمش اما بقیه چی؟ کارکنای شرکت و مردم؟

THE STRIPPER (JENLISA TRANSLATED)Where stories live. Discover now