⊱ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 7 ⊰

69 21 2
                                    

چپتر هفتم: واژگون کردن کوه

سانگ جی با لگد کفش‌هایش را از پا درآورد و در داخلی اتاق را باز کرد. او تا زمانی که‌ گونه‌هایش داغ شوند و تمام بدنش عرق کند بیرون از خانه درحال دویدن بود. داخل اتاق حتی گرمای بیشتری داشت. جینگ لین هنوز خواب بود. سانگ جی از روی کاناپه بالا رفت و تنفس منقطع جینگ لین را چک کرد و وقتی مطمئن شد که جینگ لین از خواب بیدار نمی‌شود، نفسش را بیرون داد.

مجسمه سنگی کوچک به داخل دوید، پرهای پرنده روی سرش را با تکانی پایین ریخت و پشت سر او از مبل بالا رفت.

سانگ جی پرسید: «چقدر دیگه می‌خواد بخوابه؟» طبیعتا مجسمه سنگی کوچک نمی‌توانست جوابش را بدهد. سانگ جی لباس و ردای از جنس خز خود را در آورد و تلاش کرد تا به جینگ لین برسد. همین که گوشه لحاف را بلند کرد کسی پشت یقه‌اش را گرفت.

او نگاهی به عقب انداخت و گفت: «تو هم می‌خوای کنار اون بخوابی؟ امکان نداره. برو بیرون. تو معمولاً بیرون می‌خوابی.»

مجسمه کوچک سنگی پشت سانگ جی رفت و او را از جینگ لین دور کرد، اما سانگ جی نمی‌خواست از او دور شود. در یک لحظه، گردن جینگ لین را گرفت و به زور خود را کنار جینگ لین فشار داد. او با عصبانیت به مجسمه کوچک سنگ نگاه کرد، انگار کاملا آن همراهی چند لحظه قبلشان که باهم پرهای آن پرنده را چیده بودند فراموش کرده بود. اینکه او با یکی از دوستانش به خاطر جینگ لین درگیر شده باشد چیز خاصی نبود.

مجسمه کوچک سنگی سرش را به پشت سانگ جی کوبید و باعث شد خم شود اما، جرات ایجاد هیچ صدایی را نداشت. او فقط می‌توانست اجازه دهد مجسمه کوچک سنگی به پشت او ضربه بزند. داخل اتاق خیلی گرم بود اما جینگ لین حتی عرق هم نکرده بود. سانگ جی چشم‌هایش را بست و گردنی که دقیقا زیر بینی‌اش قرار داشت وسوسه‌اش می‌کرد. با اینکه همین تازه یک وعده غذایی کامل خورده بود، باز هم می‌خواست تکه‌ای از گوشت جینگ لین را گاز بگیرد.

مجسمه کوچک سنگی از پشت به سانگ جی مشت زد که باعث درد و تعجبش شد و جلوی او را گرفت. دندان‌هایش را لیسید و گردن جینگ لین را لمس کرد. او تصور می‌کرد که در حالت فعلی‌اش قادر به پاره کردن گوشت جینگ لین نیست و فکر می‌کرد چه خوب می‌شد اگر می‌توانست کمی بیشتر بزرگ شود.

اما نکته عجیب این بود که او ماهی بود نه یک هیولا و نباید برای گوشت خیلی حریص می‌بود، و همچنین چیزی هم درباره قسمت‌های حیاتی بدن که در صورت زخمی شدن باعث مرگ می‌شوند نمی‌دانست. اما این‌ها مانند غرایز طبیعی در او نهفته بود، به حدی زیاد که حتی او هم آن‌ها را عجیب می‌دانست.

یعنی من واقعاً فقط یه ماهی‌ام؟

ذهن سانگ جی وقتی که می‌خوابید سرگردان بود.

Nan Chan / Persian TranslationWhere stories live. Discover now