چپتر دوم: ماهی کپور
ماهی کپور¹ درون تنگ شیشهای شناور بود.
(1- اینجا منظورش از اون ماهی کپور قرمز خوشگلاس. عکسشو واستون میذارم)
به نظر میرسید که در حد مرگ حوصلهاش سر رفته و دلش نمیخواهد حتی کوچکترین حرکتی کند. پنجره اتاق باز بود و سه یا چهار دانه برف آهسته از بیرون به داخل بارید. درحالی که دمش را تکان میداد، به صورت دایرهای دور خودش چرخید و سپس با دهانش دانههای برف را لمس کرد. برای لحظهای از سرمای آن مبهوت شد، بعد ناگهان داخل آب فرو رفت و سرش را با شگفتی تکان داد. کمی با خودش بازی کرد، اما هنوز هم احساس تنهایی میکرد. بنابراین دوباره بالای تنگ شناور شد و به مردی که با لباسهایش روی مبل خوابیده بود نگاه کرد.
این ماهی کپور تا به حال شخص دیگری را ندیده بود، برای همین نمیدانست چطور باید زشتی و زیبایی این جهان را ارزیابی کند. اما بیشتر اوقات با شیفتگی به این فرد خیره میشد، انگار که تمام سرگرمی آن روز او فقط در این لحظه خلاصه شده باشد. با نگاهی سرکش و بازیگوش، ابروها، چشمها، دهان و بینی آن مرد را اندازه میگرفت و از دیدن این ویژگیهای چهره او کمی در دلش احساس لطافت و نرمی میکرد. با این حال وقتی این شخص از خواب بیدار میشد، صورت او حالت متفاوتی از سرما به خود میگرفت و فرم چهرهاش کاملا غریبه بنظر میرسید، مانند تکههای بخورِ درحالِ سوختن در زیر لایهی یخهایی که دورتر و دورتر میشوند. اما خوشبختانه به نظر میرسید این مرد زخمی شده و برای همین بیشتر روز خود را در خواب به سر میبرد.
ماهی کپور مدتی به او نگاه کرد که دید بارش برف در حال سنگین شدن است و بیشتر آن از پنجره به داخل درز میکند. مرد همچنان بیتوجه، غرق در خواب بود که یک دانه برف روی پیشانیاش نشست و کم کم ذوب شد.
ماهی کپور این صحنه را تماشا کرد و حس خشم و حسادت به او دست داد. او ماههای زیادی با این شخص بوده و هیچوقت تا این حد به او نزدیک نشده بود. اما امروز، این دانه برف جسور توانسته بود ماهی کپور را شکست دهد. چطور جرات کرد؟!
ماهی کپور با صدا به سمت دیواره تنگ شنا کرد تا خود را به آن بکوبد و آب را به هم زد، به داخل و بیرون پرید و آب را به همه جا پاشید. سر و صدایی که او ایجاد کرد باعث شد قبل از آنکه چشمانش را باز کند اخم کم رنگی روی پیشانی مرد بنشیند. پس از مکث کوتاهی، نگاه مرد به سمت تنگ شیشهای سفید چرخید. دقیقاً در همان لحظه، ماهی کپور تلپی خودش را درون تنگ انداخت و آب درون آن را روی میز کوچک پاشید.
فکر کرد که الان مرد بلند میشود تا او را آرام کند، اما فکرش را نمیکرد که تنها با سستی نگاهی به او بیاندازد، سپس قبل از از آنکه دوباره به خواب برود انگشت خود را بالا بیاورد و در هوا به او اشاره کند. ماهی کپور با همان اشاره کوچک سرجای خود خشک شد. حتی نمیتوانست دم خود را تکان دهد و تنها میتوانست به سختی روی آب شناور شود. دهانش را باز کرد تا سروصدا کند اما فقط حباب از آن خارج شد. عصبانی شد و با خودش فکر کرد: «پس منم این چند روز اونو نادیده میگیرم؛ مهم نیست که چطور میخواد از دلم دربیاره و من رو متقاعد کنه، من قراره نادیدهش بگیرم!»
ČTEŠ
Nan Chan / Persian Translation
Fantasy↝ ᴛɪᴛʟᴇ: ᝰ* Nan Chan 🐉🔥 ↝ ᴀᴜᴛʜᴏʀ: ᝰ* Tang Jiuqing 🐍 ↝ᴇɴɢʟɪsʜ ᴛʀᴀɴsʟᴀᴛᴏʀ: ᝰ* Lianyin 🦇 ↝ ɢᴇɴʀᴇ: ᝰ* Psychological, Romance, Supernatural, Xuanhuan, Yaoi 🐾 ↝ sᴛᴀᴛᴜs ɪɴ ᴄᴏᴏ: ᝰ* Completed (129 Chapters) 🌵 ↝ sᴜᴍᴍᴀʀʏ : من هر هشت مصیبت دنیارو تجربه...