چپتر شانزدهم: ابهام
جینگ لین پرده تخت روان را بالا برد و قسمتی از صورتش آشکار شد. نگاهش به ورودی خانه چنها افتاد. مردم زیادی برای پرونده قتل آنجا جمع شده بودند.
سانگ جی از درون آستین جینگ لین گفت: «ممکنه که زنگ مسی به این خانواده ربط داشته باشه؟ ولی واضحه که اینجا یه خونه معمولیه.»
جینگ لین خم شد تا از تخت روان پیاده شود و گفت: «من هنوز میتونم حضور زنگ مسی رو اینجا حس کنم. میترسم اگه نتونیم از کل این ماجرا سر در بیاریم، نتونیم پیداش کنیم.»
«این مورد عجیبه. به نظر نمیرسه که کار یه انسان باشه.» سانگ جی صحنه چند روز پیش را به یاد آورد و گفت: «این خونواده پنج عضو داره. ولی یه دختر بچه گم شده. من صدای صحبت شیاطین رو از در کناری شنیدم. شاید یه شیطان اونو بخاطر خونِش برده.»
«اگه یه شیطانه،» جینگ لین بادبزنش را بست و آن را درون آستینش گذاشت. «هوییآن و بخش مرزبندی یه جا نمیشینن و دست رو دست نمیذارن.»
سانگ جی متوجه آن نشده بود، ولی جینگ لین آن را کاملا به یاد میآورد. هرچند جنازه داخل حیاط توسط پرنده لوچا خورده شده بود، اما سرنخهای بسیاری به جا گذاشته بود. در بین آن سرنخها، رد خون واضحترین بود. به طور واضح، قاتل شخص را تا مرگ شکنجه داده بود تا این که شخص را با یک ضربه بکشد.
«بررسی کردن پرونده، هاه.» سانگ جی سرش را روی مجسمه سنگی کوچک گذاشت و پاهایش را روی هم انداخت و گفت: «هنوز هم میتونیم وارد اینجا بشیم؟ احتمالا زویی شان سنگ همه جا تله گذاشته و منتظره که تو بیوفتی توی تله.»
«بخش مرزبندی هر مسئولیتی رو به عهده میگیره، بجز مواردی که درباره زندگی انسانهاس.» جینگ لین سرش را بالا برد. نگاهی به پاسبانان فرمانداری انداخت که به حیاط وارد میشدند و خارج میشدند. جهتش را عوض کرد و دور شد.
پیشخدمت گردنش را دراز کرده بود تا نمایش را تماشا کند. وقتی یک نفر به او برخورد کرد، بلافاصله سرش را برگرداند و با پرخاشگری گفت: «مگه کوری...»
جینگ لین به طرز باشکوهی لباس پوشیده بود. حالت چهرهاش مغرورانه بود و حالتی موقرانه داشت. در حالی که روی لبه بیرونی ایستاده بود، نگاهش جمعیت را تا مرکز این شلوغیها دنبال کرد. با علاقه بسیار پرسید: «چه خبر؟ کسی که بهت برخورد کرد هر کسی نبود، بلکه خدای ثروت بود.¹»
1- خدای ثروت موجودی افسانه که در تائوییسم و فرهنگ عامه چین پرستیده میشود. اشاره به کسی که بسیار ثروتمند و سخاوتمند است. اینجا جینگ لین خودش را خدای ثروت خطاب میکند.
پیشخدمت باهوش با سرعت حولهای که روی شانهاش بود را چرخاند و با پوزخند راه را برای جینگ لین باز کرد. به جینگ لین نزدیک شد و گفت: «واقعا خدای ثروته! پدربزرگ² اینجا ناآشنا به نظر میاد. شما معمولا اینجا نمیاین، میاین؟ چند روز پیش، فرمانداری یه اطلاعیه پست کرد که مرگ یه خونواده رو اعلام کرده بود. دقیقا همینجا.»
YOU ARE READING
Nan Chan / Persian Translation
פנטזיה↝ ᴛɪᴛʟᴇ: ᝰ* Nan Chan 🐉🔥 ↝ ᴀᴜᴛʜᴏʀ: ᝰ* Tang Jiuqing 🐍 ↝ᴇɴɢʟɪsʜ ᴛʀᴀɴsʟᴀᴛᴏʀ: ᝰ* Lianyin 🦇 ↝ ɢᴇɴʀᴇ: ᝰ* Psychological, Romance, Supernatural, Xuanhuan, Yaoi 🐾 ↝ sᴛᴀᴛᴜs ɪɴ ᴄᴏᴏ: ᝰ* Completed (129 Chapters) 🌵 ↝ sᴜᴍᴍᴀʀʏ : من هر هشت مصیبت دنیارو تجربه...