⊱ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 15 ⊰

45 15 3
                                    

چپتر پانزدهم: گستره‌ی معنوی

کسی که تهذیب و مراقبه می‌کند یک فضا و گستره‌ی معنوی مختص خود ایجاد می‌کند. بسته به خوی و فطرت فرد تهذیب کننده، این نیرو می‌تواند فضایی آشفته از امواج خروشان باشد یا فضایی ساکن مانند آبی آرام. بنابراین، این خوی خشمگین و نفرت شیطانی زویی شان سنگ بود که باعث شد انرژی‌اش جسم سانگ جی را به جنون وا دارد.

از آنجایی که جینگ لین همچنان بیهوش بود سانگ جی راضی نبود وارد حالت مراقبه شود. انرژی زویی شان سنگ مانند استخوان ماهی‌ای گلویش را آزار داده و تا زمانی که نمی‌توانست سرکوبش کند به سوزاندنش ادامه می‌داد. سانگ جی از درد حاصل رویاروییِ دو انرژی متفاوت در بدنش چینی به پیشانی‌اش داد. لبه‌ تخت نشست، در حالی که توانایی دراز کردن پاهایش را نداشت، از درد به خود می‌پیچید. حتی با اینکه در وضعیت بدی به سر می‌برد و زیر چشمانش گود افتاده و سیاه شده بود، با این وجود بدون لحظه‌ای توقف به جینگ لین زل زده بود.

شب قبل هوآدی پزشکی خبر کرده بود، اما یک پزشک معمولی چگونه می‌توانست اطلاعاتی در مورد جراحت جینگ لین داشته باشد؟ او فقط توانست زخم های جینگ لین را سرسری تمیز و پانسمان کند و امروز صبح سانگ جی متوجه شد که دمای بدن جینگ لین کمی بالا رفته.

سانگ جی با دو انگشت موهای جینگ لین را لمس کرد و متوجه شد که شقیقه‌اش با عرقش تر شده. با سر انگشتانش گوش جینگ لین را لمس کرد و روی گردن جینگ لین به سمت پایین سر خورد تا بالاخره به آن نقطه نرم رسید. انگشتان سانگ جی برای مدتی آنجا متوقف شده و چهره‌اش کم‌کم محزون و افسرده شد.

تنها با کمی زور بیشتر می‌توانست زندگی جینگ لین را بگیرد. لحظه‌ای که جینگ لین بمیرد می‌توانست پوست این تندیس یخی را از بدرد و با دقت بررسی کند که ژرفای قلب جینگ لین تا چه اندازه است.

سانگ جی با صدایی آرام پرسید: «تو یه آدمی یا یه روح؟ وقتی داشتن تو رو توی آسمون‌ها ستایش می‌کردن من رو فریب می‌دادن؟»

در حینی که حرف می‌زد صدایش تحلیل می‌رفت. با ناخن‌هایش پوست جینگ لین را خراشید و رد سرخی به جای گذاشت. آن خط سرخ زیر دستانش کاملا غیر قابل تشخیص بود و مانند رشته‌ای روی گردن سفید جینگ لین در حال گسترش بود، حال او تقدیر و سرنوشت جینگ لین را در دستانش داشت.

هوآدی در حالی که پرنده‌ چاق پنج رنگی را در دستان ظریفش که ناخن‌هایش آرایش شده بودند نگه داشته بود، در را باز کرد. در حالی که دکمه‌های کتش را باز می‌کرد، به تخت نگاهی انداخت و گفت: «حالاحالاها بیدار نمیشه، لازم نیست بالای سرش بست بشینی. دی‌دی (برادر کوچکتر) خوبم، این خونه خیلی بزرگه، لازم نیست تمام مدت حواست بهش باشه. به هر حال اون که نمی‌تونه فرار کنه.» سپس یا انگشت سبابه‌اش کیسه‌ پول را بلند کرد و در هوا پیچ و تابی به آن داد و با رضایت و خوشحالی گفت: «اون دکترای ناخون خشک دستاشون توی یه کاسه است! مجبورم کردن برای نقد کردن پولم کلی این در و اون در بزنم. توی راه برگشتم یه مرغ خریدم. برای بعدازظهر می‌تونیم یه سوپ مقوی ازش درست کنیم.»

Nan Chan / Persian TranslationDove le storie prendono vita. Scoprilo ora