part9

358 126 26
                                    

فردا صبح شیائو ژان آماده بیرون از اقامتگاهش نشسته بود ... کمی استرس داشت اما اصلا دوست نداشت استرسش مانع برنده شدنش در مسابقه شود ... باید برنده میشد

با دیدن جیلی ، اخمی کرد ... معلوم نبود چه نقشه ای کشیده که لبخند از صورتش پاک نمیشود

بلند شد و مقابل جیلی خوشحال ایستاد .. حس بدی به این لبخند جیلی داشت

+دیر کردی

-سرورم شما عجله کردید

تعظیمی کرد و جلوتر از ژان راه افتاد ... شیائو ژان چیزی نگفت چون اگر خودش جلوتر راه افتاده بود مساوی با گم شدنش میشد

اما جیلی برخلاف لبخندی که بر لب داشت .. بسیار خشمگین بود ... تمام حرف های ییبو رو شنیده بود و اینبار تصمیم داشت به هر نحوی مهره ای به اسم شیائو ژان رو از بین ببرد

وجود ژان در کنارش آزردهنده بود و هر چیزی که اعصاب جیلی رو خراب کند باید از بین برود حالا به هر روشی ... و این دقیقا کاری بود که جیلی قصد انجامش رو داشت ... در دومین مسابقه یعنی شکار !

شیائو ژان به اطراف نگاه کرد .. بلاخره به محل مسابقه رسیده بودند ... مسابقه ی اول
از بابت اولین مسابقه خیالش راحت بود اما برای دومین مسابقه که شکار بود ... کمی ترس داشت ... لعنتی زیر لب به خودش و ادامه ندادن تیر اندازی گفت

نفس عمیقی کشید ... اولین نفر باید مسابقه میداد با یکی از فرستادگان .. نمیشناختش فقط از خدمتکار ها شنیده  بود اسمش یوچن هست .. اهمیتی هم نمیداد برای ژان شکست دادن ییبو مهم بود گرچه تا وقتی اول نشده باشد این خیالی بیش نخواهد بود

شیائو ژان و یوچن شمشیر هایی که خدمتکار ها برایشان اورده بودند رو برداشتند در طول مسابقه چند حالت وجود داشت

مقامات که ژان رو فردی بی خاصیت میدانستند مدام به خودشان امید میدادند یوچن برنده خواهد شد

جیلی که تنها و تنها حواسش به مسابقه ی بعدی و قاتلی بود که میان جمعیت گمشده بود

و ییبو که نگاهش روی ژان باقی مانده بود ... به حرکات قوی و ماهرانه ی دست های ژان نگاه میکرد اینکه چطور شمشیر رو حرکت میدهد و مچ دستش چطور به حرکت و تاباندن شمشیر کمک می کند ...به حرکات پاهاش دقت می کرد که کمترین حرکت رو انجام میدادند ... جالب بود ... ژان کمترین جابه جایی رو داشت و بیشترین ضربه ها رو به یوچن وارد کرده بود

با افتادن شمشیر از دست یوچن و قرار گرفتن تیغه ی شمشیر ژان روی گردن یوچن .. صدای ناامید و متعجب مقامات بلند شد و ییبو نه حواسش به باخت یوچن بود و نه به برنده شدن ژان تنها حواسش به موهای ژان بود که به صورتش کمی چسبیده بودند ... به پاهای باریکش که حالا جفت کنار هم بودند و دستانش که شمشیر رو بدون توجه به چیزی در هوا میچرخاندن ... لباسش به خوبی فیت بدنش بود و ان کمربند لعنتی باریک بودن کمرش رو به همه نشان میداد

قدرت زندگی (bjyx)✔️Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ